داستانی از آرش مونگاری | |
12 آذر 96 | داستان | آرش مونگاری | |
چشم می بندم و؛ یک نفس می نشینم.
خنکی است و تاریکی و نرمه نرمه جریان آب. کمی که می گذرد، بی وزن می شوم و دست و پاها توی هم، تا می خورم و معلق می مانم. برگشتنای خانه بود و بعد از مدرسه و خداحافظی از باقی معلم ها ... |
|
ادامه ... |
ویژه نامه ها
1400 |
نوروز 1399 |
نوروز 1398 |
نوروز 1397 |
داستان نوروز 1396 |
نوروز 1393 |
بهرام اردبیلی |
ترجمه اولیس اثر جویس |
ساده نویسی |
علی مسعود هزارجریبی |
داستانی از آرش مونگاری | |
20 مهر 96 | داستان | آرش مونگاری | |
قبل از اذان، قبل از اینکه آسمان بخواهد تاریک شود، همان موقع ها بود که هرسه تاشان را دیدم. حالا نمی دانم کی به شما گفته، ولی از همان زیر داشتند تو چشم هام نگاه می کردند و می خندیدند.... نمیدانم، بنظر که اینطوری می آمد.. راستش از آن فاصله هم نمی شد درست دید. من هم خیلی خسته بودم. برای همین هم زیاد محل نگذاشتم ... ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از آرش مونگاری | |
9 شهریور 96 | داستان | آرش مونگاری | |
و منتظر ماندم جواب بدهد. می دانستم این مواقع نباید بیشتر از این چیزی گفت. صمم بکم؛ مات گردنبند بود و زبانش را دور لب می چرخاند. پاپی اش نشدم. گذاشتم بیشتر نگاه کند. بازار خراب بود و به این راحتی ها نمی شد، پرنده از سر دام، هو داد. ولی، لفت و معطلیش که یکم بیشتر شد ... ...
|
|
ادامه ... |
اینجا و آنجا
- جایزه ادبیات داستانی زنان به «روث اوزکی» رسید
- توصیف علی باباچاهی از مسعود احمدی
- سید علی صالحی: شعر مسعود احمدی از زندگی سرشار بود
- «آزما»ی جدید منتشر شد
- سرانجام مردی که از «شاملو» کند و به «اخوان» نزدیک شد
- گفتوگو با ع. پاشایی
- روایتی جالب از ارتباط میان ابراهیم گلستان و گُدار
رمان پنج باب در رجعت سلیم و دوالپا نوشته ی احمد درخشان |
"زنبق وحشی" شعرهای لوئیز گلوک ترجمه رزا جمالی نشر ایهام |
دیگران
آرشیو
عضویت در خبرنامه
لوگوی پیاده رو
شرایط درج آگهی در پیاده رو |
کانال تلگرام پیاده رو piaderonews@ |