شعری از فاطمه صادقی


شعری از فاطمه صادقی نویسنده : فاطمه صادقی
تاریخ ارسال :‌ 29 بهمن 00
بخش : قوالب کلاسیک


 

 

وقتی اینقدر عاشقت هستم مرده‌ام بارها به جایِ زنت
کاش می‌شد تو را صدا بزنم ،توی این شعر، با صدایِ زنت
گرچه طوفان شده‌ست مغلوب است پیشِ گل‌های دامنم اما
آدمِ تازه‌ای برایش باش، باردارِ توأم برایِ زنت
آتشم پخته است شامَش را ،نه کبوتر، پرانده بامش را
من که هِی شعرِ تازه می‌بافم تا ابد لایِ گیس‌هایِ زنت
من زنِ پستِ داستان هستم ،با تو من تا ابد جوان هستم
گیسُوانَم سیاه می‌مانَد تا دمِ مرگ در عزایِ زنت
هرکجا می‌روی به دنبالت ،باد هم ،آرمیده در یالَت
باز با اشک‌هایِ بسیارم پاک شد از تو ردپایِ زنت
خسته از ایستادنی اِی کوه ،غرقِ سیلاب می‌شوی اِی نوح
من که می‌سوزم وُ تو یخ کردی باز در استکانِ چایِ زنت
تو درختی که شاخه‌ات امروز زده از باغِ دیگری بیرون
من برایِ یکی دو میوه‌‌ی سرخ ،سال‌‌ها می‌شوم گدایِ زنت
فارغ از عشق‌هایِ دزدانه مثلِ هرشب تو می‌روی خانه
غم من قَد کشیده توی برنج، خانه‌ام سوخت در غذایِ زنت
زخم را بوسه خوب خواهد کرد،آرزویم غروب خواهد کرد
عاقبت این غروبِ نارنجی که منم، می‌شود حنایِ زنت
من که معشوقه‌ی حزینِ تو‌ام ،گریه کن من که آستینِ تو‌ام
وَ تو یک مرد هستی وُ امروز دلخوشی به من وُ وفایِ زنت
کاش این زن عزیزِ باد نبود کاش زیبایی‌اش زیاد نبود
باد گم کرده است راهش را رفته با دامنِ رهای زنت
چه غمی دارد این دلِ عوضیم ،تُف نکن رویِ من خدای کریم
من عیارِ غمم چه پایین است آه پایین‌تر از طلایِ زنت
آخ دریا برات میمیرم ،آب را از تو پس نمی‌گیرم
آمدم با دلم قمار کنم ،هرچه را باختم فدای زنت ‌

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :