شعری از حمیده رضایی


شعری از حمیده رضایی نویسنده : حمیده رضایی
تاریخ ارسال :‌ 5 آبان 00
بخش : قوالب کلاسیک

 

 

 

خسته ام میکنی ولی از من هیجان های تازه می خواهی
سرمن گرم خاطرات شده تو زمانهای تازه می خواهی

سر بر اندوه سینه ام بگذار شاید آرامتر شوی ، هرچند
این تپش ها تکان نمی دهدت ضربان های تازه می خواهی

در خودت خیره مانده ای انگار خشم خورشید را نمی بینی
با همین بال های بی طاقت آسمان های تازه می خواهی

خون طغیانگری که در تن من مثل سرب مذاب میجوشی
فوران میکنی نمیگنجی شریانهای تازه می خواهی

باتو سرشار واژه ام وقتی درتنم موج میزنی اما
شعرهای مرا نمی شنوی جریان های تازه می خواهی

می نشینم کنار خاطره ات می روی عاشقانه تر باشی
دوستت دارم مرا انگار از زبان های تازه می خواهی

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :