داستانی از احسان زارع | |
29 خرداد 94 | داستان | احسان زارع |
![]() |
کي گفت : خفه شو فرزاد...
فرزاد قبلش گفته بود: ليلي رو تو خيابون با علي ديده. نگاه ليلي نگاه ليلي تو ذهن رضا ... رضا: تو از کجا ميدوني اون بوده؟ ... |
|
ادامه ... |

ویژه نامه ها
![]() |
1400 |
![]() |
نوروز 1399 |
![]() |
نوروز 1398 |
![]() |
نوروز 1397 |
![]() |
داستان نوروز 1396 |
![]() |
نوروز 1393 |
![]() |
بهرام اردبیلی |
![]() |
ترجمه اولیس اثر جویس |
![]() |
ساده نویسی |
![]() |
علی مسعود هزارجریبی |
داستانی از احسان زارع | |
28 اسفند 93 | داستان | احسان زارع |
![]() |
شاید ساعتی از نیمه شب گذشته باشد، که سرما آزارش میدهد تا اینکه بالاخره بی تاب می شود و از درتیره کهنه زنگ زده پشتی کارگاه بیرون می رود و زیر تیربرق لامپ روشن چوبی قدیمی می ایستد.
هنوز حرفای رضا تو گوشش وزوز می کند که گفته است : امشب منتظرم باش که سراغت ميام. ... |
|
ادامه ... |
اینجا و آنجا
- پیکر شهرام شاهرختاش در خاک آرام گرفت
- «چراغ دل» برنده جایزه بوکر بینالمللی شد
- شاعری که پاسپورتش را از فروغ گرفت
- جواد مجابی در گفتوگو با ایبنا: دیگر رمان نمینویسم
- علی مؤمنی در گفتوگو با ایبنا تشریح کرد : چرا یدالله رؤیایی به رغم تمایل، «شعر نوین حجم» را به تاخیر
- بحثی درباره حجمگرایی نوین
- نگاهی تازه به سرودههای نصرت رحمانی
![]() |
رمان پنج باب در رجعت سلیم و دوالپا نوشته ی احمد درخشان |
دیگران
آرشیو
عضویت در خبرنامه
لوگوی پیاده رو

![]() |
شرایط درج آگهی در پیاده رو |
![]() |
کانال تلگرام پیاده رو piaderonews@ |