داستانی از حسین خسروی
22 بهمن 93 | داستان | حسین خسروی داستانی از حسین خسروی
شب بود. داشتم از تلویزیون فوتبال می‌دیدم. پشت به دیوار روی صندلی نشسته بودم. سمت راستم تلویزیون بود که صدایش را بسته بودم و سمت چپ پنجره‌ی نیمه باز. گاهی به مسیر توپ چشم می‌انداختم و گاهی از پنجره بیرون را می‌دیدم، درخت‌ها و گل‌های جلوی اتاق را. محوطه‌ی جلوی ویلا چمن‌کاری شده بود و جای‌جایش بوته‌های گل و گیاه کاشته بودند ...

ادامه ...