داستانی از حسین خسروی
تاریخ ارسال : 22 بهمن 93
بخش : داستان
خاکستری مایل به سیاه
حسین خسروی
شب بود. داشتم از تلویزیون فوتبال میدیدم. پشت به دیوار روی صندلی نشسته بودم. سمت راستم تلویزیون بود که صدایش را بسته بودم و سمت چپ پنجرهی نیمه باز. گاهی به مسیر توپ چشم میانداختم و گاهی از پنجره بیرون را میدیدم، درختها و گلهای جلوی اتاق را. محوطهی جلوی ویلا چمنکاری شده بود و جایجایش بوتههای گل و گیاه کاشته بودند. محدودهی ویلاها با ردیفهای شمشاد از هم جدا میشد. جلوی هر ویلا یکی دو درخت هم بود که نور چراغ برق از لابهلای شاخ و برگ آنها کف باغچه میریخت.
از پنجرهی نیمهباز نسیم خنکی میوزید. یکدفعه نسیم بویناک شد. بوی غریبی بود؛ مثل اینکه سرت را کرده باشی لای کرکهای بدن یک حیوان؛ مثلا یک گرگ ...
ناگهان همین گرگ از زیر پنجره سرش را بالا آورد و از لای نردههای پنجره زل زد به چشمانم؛ کاملا رو در رو . بینی و نوک پوزهاش سیاه بود؛ سیاهِ سیاه. چشمان مورب و زاغش را خط باریکی از رنگ سیاه فراگرفته بود و اطراف این دو حدقهی سیاه، موهای سفید و قهوهای روشن داشت که باعث میشد سیاهی حدقه و درخشش چشمها بیشتر خودنمایی کنند.
پنجره نرده داشت و گرگ پوزهی باریکش را لای دو میلهی نرده گذاشته بود و بِرّ و بِر نگاهم میکرد. هیچ صدایی تولید نمیکرد. مثل تلویزیون فقط تصویر داشت. بدجور نگاه میکرد. نزدیک بود بپرسم: «شما؟»؛ ولی ترجیح دادم تصویری عمل کنم. چشم در چشم بودیم. مستقیم به صورتم نگاه میکرد. آنقدر آرام و جدّی بود که فکر کردم دارد کاری انجام میدهد؛ مثلا با چشمانش با نگاهش ... نمیدانم ... انگار داشت با نگاهش فکرم را میخواند. مثل اینکه چیزهایی هم دستگیرش شده بود...
پلک نمیزد. مردمکها وسط چشمها ایستاده بودند، ولی گوشهایش مثل شاخکهای حشرات به اطراف میچرخیدند؛ به عقب و جلو میخوابیدند. داشت همه جا را میپایید. مواظب همه جا بود. همهی صداها را میگرفت و تجزیه میکرد. فقط صدای گزارشگر فوتبال را نداشت. فکر کردم اگر برود دم درِ ورودی و با کتفش به در ....
نه! نباید به این موضوع فکر کنم. اگر واقعا در حال خواندن فکرم باشد، فوراً میرود دمِ درِ ورودی و با کتفش به در –به شیشه سکوریت- فشار میآورد و ...
نه! این افکار لعنتی! ... دوباره دارم به همین موضوع فکر میکنم. باید به جای این افکار باطل و بیهوده، به جایی زنگ بزنم و کمک بخواهم؛ مثلا به سرایدار یا ویلای بغلی یا نگهبانی مجتمع ویلایی یا آتشنشانی یا پلیس یا مرکز جمعآوری حیوانات یا هر جایی که بشود در این نیمه شب کمکی گرفت. اما من از هیچکدام شماره تلفن ندارم. فقط اسم دارم. اسم را هم فقط میشود مثل قدیم داد زد. فقط میشود فریاد زد و کمک خواست؛ مثلاً های هوی ... گرگ! کمک! کمک کنید! گرگِ خشمگین...
گرگ، خشمگین شد. سرش را تکان داد و پوزهاش را کاملا به نرده چسباند. کنارههای دهانش به بالا کشیده شدند. روی پوزهاش چین افتاد. لبِ بالا از روی لثه عقب رفت و دهانش نیمه باز شد. دندانهای تیزش وسط سرخی خونرنگِ زبان و لثه با آدم حرف میزدند. انگار داشتند میگفتند:«خفه!» تصویر آنقدر گویا بود که زبانم بند آمد. فقط توانستم نگاهش کنم... دو طرف پوزهاش سفید بود و روی پوزه ترکیبی از خاکستری و قهوهای روشن داشت که کمی عقب میرفت و زیر چشمانش محو میشد. رنگ سیاه آمیخته با سفیدی که به خاکستری میزد از بالای پوزه از وسط چشمها شروع میشد و به طرف بالای سرش میرفت.
اگر به در فشار میآورد و در را باز میکرد، وارد فضای بین دو در میشد. درِ دوم هم که چشم الکترونیکی داشت و خودش باز می ...
نه حتما این کار را نمیکند. حالا که ایستاده و نگاهم میکند. اصلا کاری به من ندارد و دارد فوتبال میبیند. ولی اگر دلش خواست مثل من از نزدیک ببیند؟ اگر هوس کرد روی صندلی بنشیند؟ اگر خواست روی تخت دراز بکشد یا جلوی تلویزیون چمباتمه بزند و بازی را ببیند؟ اگر ...
پیش از آن که روی صندلی بنشینم، یک پتو انداخته بودم کف اتاق؛ چند تا بالش روی هم چیده بودم و خوابیده بودم و فوتبال میدیدم. کنترل تلویزیون و رسیور روی فرش کنار دستم بودند و حالا همانجا مانده بودند. ممکن است گرگ برود جای من روی پتو دراز بکشد و هی کانال عوض کند. ممکن است از فوتبال و کانالهای ورزشی خوشش نیاید. شاید به شبکههای خبری علاقه داشته باشد. شاید مثل کسانی باشد که خبری چیزی شنیدهاند؛ خبری تاییدنشده در حد یک شایعه؛ و حالا در شبکههای مختلف خبری میگردند تا ردّ آن خبر خاص را پیدا کنند. شاید هم دنبال خبر خاصی نیست و همهی کانالهای خبری را مرور میکند تا ببیند اوضاع ...
نه! چنین هوسی ندارد. اگر میداشت صاف میرفت دم در ورودی و با فشار کتفش در باز را میکرد، درِ دوم هم که خودش باز میشد. بعد میپیچید سمتِ ...؟ سمتِ راست یا چپ؟ کدام طرف؟ او که نمیداند اتاق من سمت راست است. شاید به چپ برود. حتما میرود همان طرف. خودش هم نرود، بوی آشپزخانه میکشاندش. بعد من فرصت میکنم درِ نیمهبازِ اتاق را ببندم و فورا به هر جا خواستم زنگ بزنم؛ میتوانم داد بزنم و به همه هشدار بدهم؛ میتوانم فریاد بکشم و کمک بخواهم....
در اتاق باز شد. بیاختیار به سمت چپ، به طرف در چرخیدم. گرگ ایستاده بود و نگاهم میکرد. لاغر بود و ورزیده. آرام به نظر میآمد. رنگ صورتش سیاه و سفید و خاکستری بود. این رنگها با کمی قهوهای از میان گوشهایش رد میشدند و به پشت سرش میرفتند. جلوتر آمد و پشت به من، رو به تلویزیون ایستاد. رنگ پشتش هم سیاه و سفید و خاکستری بود با روکشی از قهوهای. رنگها از روی فرق سر، از میان گوشهایش میآمدند، از روی گردنش میگذشتند و تمام پشتش را میپوشاندند. بعد دسته جمعی، از روی دم و رانها پایین میرفتند. به موازات پایین رفتن، از تیرگی رنگها کاسته میشد و وقتی نگاهت به زیر شکم و ساق پاها میرسید، فقط رنگ سفید میدیدی؛ سفیدِ سفید.
گرگ رفت وسط اتاق روی پتو خوابید. دستهایش را پیش رویش دراز کرد. با پاهایش بالشها را عقب زد. کمی جابهجا شد و چشم دوخت به تلویزیون. بعد دو طرفش را نگاه کرد. با پوزهاش کنترلها را هل داد جلو کنارِ دستش. دست راستش را گذاشت روی کنترلِ رسیور و شروع کرد به عوض کردن کانالها. تلویزیون صدا نداشت. چند تا ورزشی را رد کرد. بعد رفت در بخش کانالهای خبری. پشت سر هم چند کانال عوض کرد و روی یک کانال ماند. صدا را باز کرد:
- ... قایق این پناهجویان به سمت جزیره کریسمس در اقیانوس هند در حرکت بوده ....
در تصویرِ روی خبر، انتقال اجساد پناهجویان از قایقهای نجات به درون آمبولانسها نشان داده میشد. بعد دوربین رفت روی چهرهی یک مادر و دختر که همدیگر را بغل کردهاند و اشک میریزند ....
- ... مقامات محلی میگویند تا کنون بیش از پنجاه جسد از آب گرفته شده و هنوز نزدیک به هشتاد تن مفقود هستند.
کانال را عوض کرد:
- ... این تیراندازی درون یک مدرسه رخ داده است و در پی آن تا کنون بیست کودک خردسال و چند نفر از کارکنان مدرسه کشته شدهاند. پلیس میگوید احتمالا فرد مظنون پس از تیراندازی اقدام به خودکشی ...
تصویر، انتقال جسدهای دانشآموزان را به آمبولانس نشان میدهد. چند مامور آتشنشانی و پلیس پشت بام مدرسه را جستجو میکنند.
- ... تحقیقات برای یافتن همدست یا همدستان ضارب و انگیزهی قتل ادامه دارد.
والدین و بستگان قربانیان وحشتزده هستند و اشک میریزند.
کانال عوض شد:
نمایی لانگشات از ساحل دریا نشان داده میشود. ساحل بسیار شلوغ و پر از دلفینهای سیاه و مردانی است که لباسهای رنگارنگ به تن دارند. آب دریا در تمام نوار ساحلی سرخ است.
- ... اشتباه نکنید! آبِ این دریا با رنگ یا مواد شیمیایی سرخ نشده، این خون دلفینهاست. همان حیوانات دوستداشتنی که با هوش زیاد، عاطفهی فراوان و چهرهی خندان ...
دوربین روی مردانی زوم میکند که نیزه به دست در حال کشتن دلفینها هستند.
- .... جالب است بدانید این افراد دلفینها را نه برای خوردن گوشت آنها، بلکه برای تفریح و نشان دادنِ مهارت خود در کشتن، از بین میبرند. این کشتار هر ساله به صورت جشنی پر هیجان در جزیرهای در دانمارک برگزار میشود.
به خبر بعدی توجه بفرمایید:
روی خبر ، تصاویری از کشتار فیلها نشان داده میشود.
- در زیمباوه شکارچیان سیصد فیل را برای فروش عاجشان کشتند.شکارچیان سودجو ابتدا در آبی که فیلها از آن مینوشند، سم میریزند و پس از بیهوش شدن فیلها، عاجهایشان را جدا میکنند و آنها را به حال خود رها میکنند تا به تدریج بمیرند...
کانال را عوض کرد. کمی مکث کرد و رد شد و زد کانال بعدی:
- ... اکنون ارتباط مستقیمی داریم با گزارشگرمان که از نزدیک شاهد این درگیریها ...
روی صدای گزارشگر تصویر صحنههای درگیری پخش میشود:
- ... مأموران پلیس ضد شورش ابتدا با ماشینهای آبپاش سعی در متفرق کردن تظاهرکنندگان داشتند و چون موفق نشدند، به پرتاب گازاشکآور و گلولههای پلاستیکی پرداختند. بعد از آن که تظاهرکنندگان شعارهای آزادیخواهانه سر دادند، مأموران مجهز به کلاه ایمنی و جلیقههای ضد گلوله در حالی که سپر و باتوم به ست داشتند به طرف جمعیت یورش بردند....
تصویر خود گویا بود و نیازی به شنیدن توضیحات گزارشگر نبود: ... جمعیت تظاهرکنندگان عقب نشست. چند نفری که تنها مانده بودند، با ضربات باتوم مأموران به زمین افتادند و هر کدام توسط چند مأمور محاصره شدند. ضربات باتوم و لگد روی بدنشان میبارید ...
- ... خبرنگار ما اعلام کرد که با ورود نیرهای ارتش به میدان، تظاهرات به خشونت کشیده شد. طبق اعلام مقامات بیمارستانی تا کنون هشت نفر کشته و بیش از یکصد نفر زخمی شدهاند.
تصویر راهروهای بیمارستان را نشان میدهد که افرادی، اغلب جوان، با سر و روی خونآلود روی نیمکتها نشسته یا کف راهرو دراز کشیدهاند.
از این خبر میگذرد و چند کانال را سریع رد میکند. کانال بعدی در فیلمی مستند به محیط زیست آبی پرداخته است:
- ...نشت نفت در دریاها سالانه جان میلیونها جانور دریایی را میگیرد و بر اکوسیستم آبی و حتی خاکی اثرات زیانباری میگذارد.
نمایی لانگشات از ساحل دریا نشان داده میشود. لاشهی هزاران ماهی و پرنده دیده میشود. چند لاشخور بر سر تصاحبِ یک ماهی جدال میکنند... صدا میگوید:
- اخیراً نیز نشتِ هزاران تن مواد نفتی در دریای سیاه، به مرگ بیش از سی هزار پرنده و میلیونها ماهی منجر شد.
دوربین در نمايی بسيار درشت،روی یک مرغابی آغشته به نفت متوقف میشود. پرنده در حال جان کندن است.
صدایی دیگر در کانالی دیگر میگوید:
- ... بر اثر این انفجار که در یک بازار شلوغ رخ داده است، تا کنون نزدیک به دویست نفر کشته و زخمی شدهاند.
تصویر پرید و موقعیت عوض شد:
- .. این مرد به علت مصرف بیش از حد الکل، همسر و سه فرزندش را کشته، سپس اقدام به آتش زدنِ جسد آنان کرده است.
گرگ سرش را پایین آورد. با دو دست روی سرش فشار آورد. چند لحظه به همین حالت ماند، بعد دوباره سرش را بلند کرد و به صفحهی تلویزیون خیره شد:
- ... به گفته یک پزشک تا کنون سی و هفت دانشآموز دختر به سبب مسمومیت شدید در این بیمارستان بستری شدهاند. خبرنگار ما میگوید در یکی دو سال اخیر چندین بار آب آشامیدنی مدارس دخترانه توسط افراد وابسته به این گروه مسموم شده است ...
گرگ دوباره سرش را میان دستانش گرفت. نمیدانستم چه قصدی دارد. کاش میتوانستم فکرش را بخوانم! دستش را از روی صورتش برداشت و بدون اینکه به تصویر تلویزیون بنگرد کانال را عوض کرد:
- ... این باند تبهکار کارش قاچاق انسان است. آنها با دزدیدن کودکان و نوجوانان و فروش اعضای بدن آنها به بیماران ثروتمند در کشورهای غربی سالیانه میلیونها دلار ...
گرگ به ناگهان برخاست. تعادل نداشت. نزدیک بود بیفتد. دستش را به لبهی میز گرفت. چند لحظه ایستاد. بعد پاکت سیگار را از روی میز برداشت و بدون این که به من نگاه کند، از اتاق بیرون رفت.
چند دقیقه بیحس و حرکت بودم. هنوز درک آنچه دیده بودم برایم امکانپذیر نبود. احساس کردم نمیتوانم تکان بخورم. بدنم،در همان حالتِ نشسته، خشک شده بود. انگار خونم از جریان افتاده بود؛ مغزم داشت از کار میافتاد؛ گویندهی اخبار اما با خونسردی ادامه داد:
- .... در این دیدار مسائل مربوط به آلودگی هوا و گرم شدن تدریجی کرهی زمین مورد بحث قرار گرفت، اما به دلیل مخالفت قدرتهای بزرگ صنعتی که بیشترین سهم را در تولید گازهای گلخانهای دارند موافقنامهای امضا نشد. این در حالی است که آلودگی هوا در شهرهای صنعتی سالانه جان هزاران نفر را میگیرد. به گفتهی پزشکان افراد مسن و به خصوص کودکان بیشتر در معرض خطرات ناشی از آلودگی هوا قرار دارند.
بهت شدید عضلاتم را کرخ کرده بود. به توصیهی گوینده، به ادامهی خبرها گوش دادم:
- قاچاقچیان مواد مخدر با کشتن چند مرزبان، توانستند ...
دیگر حوصلهی ادامهاش را نداشتم. بدنم به لرزه افتاد. به درِ اتاق نگاه کردم. گرگ رفته بود و در را همچنان نیمه باز گذاشته بود. بهتم شکست. نگاهم افتاد روی کنترلها. از رویشان رد شدم و برق تلویزیون را قطع کردم. سرم گیج رفت. نزدیک بود بیفتم. دستم را به لبهی میز گرفتم. نشستم و سرم را میان دستانم گرفتم ...
***
بادی تند از پنجره به درون وزید و درِ اتاق را محکم به هم زد. برگشتم و به بیرون پنجره نگاه کردم. گرگ لب باغچهی جلوی ویلا نشسته بود. سرش را بالا گرفته بود و به جایی ناپیدا خیره نگاه میکرد. یک دسته نور از لامپ توی محوطه به صورتش میتابید. رنگ روشن کنارهی صورتش به خوبی دیده میشد. دستانش را ستون کرده بود و به حالت گرگی روی پاها نشسته بود. تکان نمیخورد؛ شاید حالت بهت داشت... ناگهان بهتش یا بغضش شکست ... سرش را پایین برد ... انگار تهوع داشت ... چند بار سرش را به کف باغچه نزدیک کرد ... وقتی سرش پایین میرفت پهلوها و پشتش تکانهای شدید میخورد....
بعد از چند دقیقه سرش را بالا آورد. مدتی ماند ؛ بعد به حالت زوزهکشیدن دهانش را رو به آسمان برد. هیچ صدایی از دهانش بیرون نیامد. به اطرافش نگریست و دوباره به روبهرو خیره شد. چشمهایش درون حدقهی سیاهرنگ درخششی لرزان داشتند. اشکها به آرامی از کنارهی صورتش از روی موهای سپید و قهوهای میغلتیدند و کف باغچه روی بنفشهها و چمنها میریختند....
دیگر نسیم نمیوزید ... پنجره را بستم.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه