شعری از احمدرضا احمدی | |
ما کسانی را
که درختهای این باغ را کاشتهاند نمیشناسیم ... |
|
ادامه ... |
ویژه نامه ها
1400 |
نوروز 1399 |
نوروز 1398 |
نوروز 1397 |
داستان نوروز 1396 |
نوروز 1393 |
بهرام اردبیلی |
ترجمه اولیس اثر جویس |
ساده نویسی |
علی مسعود هزارجریبی |
ویژه نامه نوروز 1399
شعری از هرمز علیپور | |
مرگ بر مرگ
مرگ از مرگ مرگ هی مرگ داغ هی داغ ... |
|
ادامه ... |
داستانی از قباد آذرآیین | |
روستازاده بودم. مثل خیلی از روستازادگان، صاحب شناسنامه شدنم درگرو این بود که حضرات سجل چی، کی به صرافت بیفتند، نقشه ی درودهات را نگاه بکنند ومتوجه بشوند که ای دل غافل،انگار یک آبادی هم آن لا و لوهای دره ها گم وگور شده که تا حالا آن جا قدم رنجه نکرده بودند، آن وقت می پریدند توی جیپ اداره و می راندند طرف فلان آباد ...
|
|
ادامه ... |
شعری از محمد آشور | |
من برای تو طور دیگری دلتنگم
دیر نیست از من وقتهایی که شانههای توانایی داشتم و میتوانستم ... |
|
ادامه ... |
شعری از پگاه احمدی | |
نگاه کن کاتالین
انگار، چند لحظه نبودم در افق فکر کردم، چیزی شبیه ِ تکه ای از ابر، یا اشک یا سمفونی روی سقف، درخشیده است ... |
|
ادامه ... |
شعری از صباح رنجدر ترجمه ی سامال احمدی |
|
سالها خستە و ترانەای ناتمام
دفتر شعرم را بە کناری گذاشتە از خدا میخواهم بە من لطف کند کە در روز آمدن خود از این جهان بروم و تابوتام بە داخل نوری پرقدرت فراز آید ... |
|
ادامه ... |
شعری از عابد اسماعیلی | |
ظهور یک منجی پشت کعبه ی زرتشت
خلاصی از دنیا با فشار یک انگشت شهادت یک حس در مواقع حساس رفاقت یابو با شکوفه ی گیلاس ... |
|
ادامه ... |
شعری از علیرضا بهنام | |
در این سیاهی
هی مینویسم تاب تا به سیاهی میروم هی در دایرههای سیاه سیاهتر مینویسم هی ... |
|
ادامه ... |
داستانی از امیر بیگدلی | |
من و افسانه، عصر جمعه از تهران راه افتادیم سمت کرج تا مادرم را برای شب به خانة خودمان بیاوریم. فردای آن روز ساعت یازده صبح وقت دکتر داشتیم و برای اینکه در شلوغی شنبه صبح بزرگراه کرج- تهران گیر نیفتیم، بهتر بود که مادرم جمعه شب در خانة ما بخوابد. از پیش زنگ زده بودم و قول و قرار گذاشته بودم، با این حال وقتی به کرج نزدیک می شدیم ...
|
|
ادامه ... |
شعری از ناظم حکمت برگردان : ابوالفضل پاشا |
|
این دود که از کوهها به پایین میآید
و پراکنده میشود دیگر دودِ زمستان نیست نگاه کن! میانِ این مه ... |
|
ادامه ... |
شعری از اورهان ولی برگردان از ابوالفضل پاشا |
|
آه!... من از روشناییها دور افتادهام
در سرم آرامشی - که از بین نمیرود - نمردهام... هنوز در حالِ زیستنام ببین و بشنو: نبضِ من هنوز هم میزند ... |
|
ادامه ... |
شعرهایی از هیلدا دولیتل فارسیِ رُزا جمالی |
|
بچرخ دریا!
بچرخ با کاج های سوزنی ات و بیافشان بر ما بپوشان ما را به کاج های عظیم ات ... |
|
ادامه ... |
شعری از روجا چمنکار | |
آن شب ستارهها
در سیاهی دریا رسوب کرده بودند درجه از تب گذشته بود از ستون فقرات نخل گذشته بود بیهوا ... |
|
ادامه ... |
شعری از بهزاد خواجات | |
با چند اسم دیگر هم بیایی
باز برای برای من همان در بستهای که از پشتش صدای بازی غولها میآید و سوت قطاری که دست میکند در آسمان و هی هم میزند، هی هم میزند ... |
|
ادامه ... |
شعری از آیدا دانشمندی | |
نوشیدن چایی اگر با قند خوب است
بر روی لب آوردن لبخند خوب است وقتی تو باشی می شود خوش بود و خندید لبخند هم با همسر و فرزند خوب است ... |
|
ادامه ... |
شعری از میثم ریاحی | |
می گویی نه
کلماتم سقوط می کنند بگو حالا با این جنازه های روی زمین افتاده چه کنم ؟ ... |
|
ادامه ... |
شعری از بهاره رضایی | |
برف میبارید امروز
و روی نقاطِ حساسِ زمین دست میکِشید! مثل من که دست روی دست ... |
|
ادامه ... |
شعری از رضا روزبهانی | |
میگویم تا برایت از کبوتر جرعهای عطش بیاورد
از انار پوستههای شکافتهی دهانت را میگویم از غربت غروبی برایت بنویسد از دروغ، مدادرنگیای که ردش روی دفترت مانده ... |
|
ادامه ... |
داستانی از آرام روانشاد | |
روبهرویم نشسته است. موهای بلند، و رشکبرانگیزی دارد. آنها را بافته و آن گیس کلفت خرمایی رنگ را از روسریاش بیرون انداخته است. سه ساک دستی خرید توی دستش است و روی ساکها مارک های معروف دنیاست. هرمس، بولگاری، ورساچه. کلافه نگاهم می کند و اجازه می گیرد که وسایلش را جلوی پای من بگذارد ...
|
|
ادامه ... |
شعرهایی از ایرج زبردست | |
نوروز دگر نَه سبز و نَه گل پوش است
رویای زنی تکیده و خاموش است پیراهن پاییز و تن فروردین امسال بهار هم تبر بر دوش است ... |
|
ادامه ... |
شعرهایی از فرامرز سه دهی | |
اینجا تهران است!
همهچیز از یک میدان شروع شد کشتارگاه بهمن اگر پایش میشکست نمیرسید به میدان راهآهن ... |
|
ادامه ... |
شعرهایی از افشین شاهرودی | |
امشب
خانه پراز موسیقیست صدای دریا میآید صدای اعلام آخرین فرصت برای سوار شدن، رفتن قلبم مثل قطار میزند ... |
|
ادامه ... |
شعری از فریاد شیری | |
از تنهايی حروف الفبای فارسی
زبان قاصر بود و طهرانِ قديم به شوقِ چشمان تو كشف حجاب كرد ... |
|
ادامه ... |
شعری از محمد نجاتی اونگای برگردان علی رضا شعبانی |
|
خاک
زیباییِ بهار را تاب نیاورد و سبز شد درخت زیباییِ بهار را تاب نیاورد ... |
|
ادامه ... |
شعر از بدری رحمی ایوباوغلو برگردان از علیرضا شعبانی |
|
درختان سالی یکبار از سرِ شادمانی دچارِ جنون میشوند
خدای من! چه جنونِ زیبایی برگ سالی یکبار دستهای لرزاناش را از سرِ شادمانی دراز میکند ... |
|
ادامه ... |
مستند مرگ در «پنج آواز برای ذوالجناح» هوشنگ آزادیور سید حمید شریف نیا |
|
دهه چهل و پنجاه شمسی در ایران، دهه ظهور، دهه جنبشهای ناگهان است. از شعر و داستان گرفته تا سینما و نمایشنامه و تئاتر که در سرشاری نوآوری و نودیدنی سر به بینایی نهادهاند. از نبوغ شکفته در مه تا پردههای دریده شده اجتماع در آثار گوهر مراد و داستانهای سبک رئالیسم کارگری که در «معاملهچی» های منوچهر شفیانی و «زنده پاها و مرده پاها»ی بهرام حیدری موج میزند ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از پگاه شنبه زاده | |
پیرمردی بودم با کلاه بافتنی کهنه و کُت سرمه ای که سر آستینش ریش ریش شده بود. موبایلم زنگ می-خورد، صدایش را می شناختم اما هرچه دور و برم را می جستم پیدا نمی شد. تکیه به دیواری گلی روی خاک نشسته ام. پیش رویم پارچه ای قهوه ای پهن است که رویش چهار عقرب زرد کوچک با دُم برگشته از سروکول هم بالا می روند ...
|
|
ادامه ... |
شعری از ایاز خون سیاوشان ترجمه ی بابک صحرانورد |
|
ایاز خون سیاوشان، متولد1974، شاعر و نویسندۀ کرد، نوشتن را از سال 1994 به شکل جدی آغاز و آثارش را در نشریات کردی زبان منتشر کرده است. همچنین در زمینه روزنامه نگاری نیز تجربیاتی دارد و علاوه بر آن در رادیو هم مدتی مشغول به کار بوده است. در کارنامۀ ادبی او تاکنون چندین مجموعه شعر، یک رمان، یک مجموعه مقاله و چند اثر دیگر به ثبت رسیده است ...
|
|
ادامه ... |
شعری از سید بهنام صلاحت پور | |
یهمیخی، توو نخ تاریخ وقتی
یهمیشو بسته باشن عید قربون ته تاویلو توو ناف طویله سر نخ بسته باشه توو بیابون ... |
|
ادامه ... |
داستانی از آزاده طهور | |
مهتاب دختر تحصیلکردهی عظمت خانم از وقتی ازدواج کرده بود، چند باری در سال، نصف شبی سر از نانوایی رضا سنگکی درمیآورد. نانوایی رضا سنگکی تنها نانوایی بود که بعد از ممنوع شدن کشت خشخاش هنوز روی نانهایش خشخاش میپاشید. بقیهی نانواییها عطای در افتادن با دولت را به لقایش بخشیده بودند و به کنجد پاشیدن به روی نانها رضایت داده بودند ...
|
|
ادامه ... |
شعری از علی رضا عباسی | |
میخواستم از دوستت دارم
عاشقانهای بنويسم، جنگ شد، خون از کلمه بالا رفت گوديیهايش را پر کرد ... |
|
ادامه ... |
داستانی از خسرو عباسی | |
صورتش مثل نان پیتا گرد است. چشم هایش کشیده است و انتهایشان مورب و اثیری به سمت شقیقه های منقلبش کشیده شده. بینی کوچکی که برخلاف بیشتر دلبرهای این روزگار دستکاری نشده و دهانی که انگار برای به یادآوری و گفتن کلمه ای فراموش شده نیمه باز مانده، اینها ترکیب غریبی ساخته از یک دلبر تمام عیار ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از تبسم غبیشی | |
جادهی باریک در گرگومیش قبل از سحر پیش میرفت. شبنماهای قرمز و سفید مرز جاده و بینهایتِ بیابان را علامت زده بود. اتوبوس تاریک بود و تنها نورهای رنگی بالای صندلیهای مسافران را روشن میکرد. نیمی از صندلیهای اتوبوس خالی بود و نیم دیگر مسافرهای مچالهشده از سوز سرما را در خود پناه داده بود ...
|
|
ادامه ... |
شعرهایی از پیا تافدروپ ترجمه ی آزیتا قهرمان |
|
پیا تافدروپ شاعر و نویسنده دانمارکی متولد 1952 وساکن کپنهاگ است . از سال 1986 او یکی از اعضای آکادمی دانمارک و از چهره های شناخته شده در شعر اسکاندیناوی است . او به نسلی از شاعران دانمارک تعلق دارد که اشعارشان با وجهی فردگرایانه و متفاوت درمقابل ادبیات و نگرش سوسیالیستی بین سال های ۱۹۸۰ تا۱۹۵۰ در دانمارک ظهور کرد ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از مهاباد قره داغی ترجمه ی صلاح الدین قره تپه |
|
هر بار که کشیدن تابلویی رو شروع می کردم، با دو خط موازی شروع می کردم، بعدش غمگین می شدم، برای خطوط موازی که در هیچ نقطه ای از دنیا به هم نمی رسند، هر چقدر هم ادامه شان بدهی به هم نمی رسند، فکر می کردم یه کاری بکنم که آن دو خطی که از هم قهر کردند یه طوری به همدیگه برسانم ...
|
|
ادامه ... |
شعری از هتی جونز ترجمه ی فرزام کریمی |
|
هتی جونز زاده 25 جون 1934 در بروکلین نیویورک شاعر و نویسنده سرشناس آمریکاییست که تاکنون بیست و سه اثر از او نیز منتشر شده است که بخشی از آثار او پیوند عمیقی با خاطرات نسل بیت دارد سه مجموعه شعر و همین طور داستانهایی برای کودکان و نوجوانان از دیگر فعالیتهای او محسوب میگردد او پس از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه و بازگشت به نیویورک با یک نویسنده سیاه پوست آفریقایی آمریکایی به نام لروی که بعدها با نام امیری باراکا شناخته شد ازدواج کرد ...
|
|
ادامه ... |
شعرهایی از تام ویتس ترجمه ی فرزام کریمی |
|
او متولد 7 دسامبر 1949 است. تنها کمتر از یک ماه به فرارسیدن ژانویه, شاید اگر کمی خرافات گونه به موضوع بنگریم، روحیه دمدمیمزاج او از همین ماه تولدش نشات میگیرد.. تام در پومونا چشم به جهان گشود, شهری با جمعیتی نزدیک به صد و پنجاه هزار نفر که به عنوان ملکه مرکبات ایالات متحده شهرت دارد. پومونا بهخاطر درختان و باغهای سرسبزی که دارد همواره یکی از ...
|
|
ادامه ... |
شعری از جینیس جاپلین ترجمه ی فرزام کریمی |
|
پری کوچک غمگین, زن خشن و یا دختر کوچک آبی که اساس زندگیش را بر مبنای قوانین مردانه بنا کرده بود در 19 ژانویه ۱۹۴۳ در پورت آرتور (Port Arthur) تگزاس چشم به جهان گشود. جهانی که ناملایمات زیادی را به او نشان داد جهانی سخت و سنگین که تنها میخواست به او بفهماند که باید از آنچه که ماهیت زنانه اوست فاصله بگیرد و در قالبی مردانه بر جهان بتازد ...
|
|
ادامه ... |
شعری از آنا لمسو | |
باید برای ماندنش جا باز می کردم
مبل خودم را ، بالشم را ،چای و کتری را باید میان او و خود تقسیم می کردم آرامشم این خانه ی پنجاه متری را ... |
|
ادامه ... |
شعری از اسماعیل مهرانفر | |
مرگ را بسته بود به میلهها
و با استفاده از باران نردههای آبی را ردیف کرده بود زشت بود و با قراری در آینده ... |
|
ادامه ... |
داستانی از سروش مظفر مقدم | |
امروزاتفاق عجیبی افتاد .. قبلا فکرش هم محال بود .. حوالی ظهر سمت میدان تجریش بودم . توانسته بودم چند لیتر بنزین پیدا کنم و عطش این باک بزرگ همیشه تشنه را تسکین بدهم ... داشتم دور می زدم که گوشه ی خیابان چشمم به آقایی میانسال افتاد ، با عینک قطور، پالتو بلند و کیفی سر شانه . قیافه ی با مزه ای داشت ...
|
|
ادامه ... |
شعری از مریم مایلی زرین | |
به زبان های دیگری شاید
خواب دیدم شبیه من بودم! شکلی از زخم دست خورده ی مرگ نیمه دیوانه، نیمه زن بودم ... |
|
ادامه ... |
شعرهایی از صدیقه محمدجانی | |
وهای قشنگ مشکیاش را مش کرد
با سایهی چشم و...ترک آسایش کرد شک نیست غمی عمیق در دل دارد هروقت زنی غلیظ آرایش کرد ... |
|
ادامه ... |
داستانی از پوروین محسنی آزاد | |
آن دو کنار چشمه ی آب، هر دو کفش کوه ترکینک پایشان و بادگیر و شلوار دوپوش تنشان. کلاه آفتابگیر و عینک دودی و باتوم اسکی و کوله پشتی شان روی علف ها، دست و صورتشان را در آب چشمه شسته اند و روبروی هم روی تخته سنگ پای چشمه نشسته اند در گوسفند سرای لارنه. دور و برشان انبوه درختان جنگلی، گل حسرت سفید ...
|
|
ادامه ... |
شعری از وحید نجفی | |
ما شصت بی اشاره گری ها
انگشت دوستانه ی تا بیخ ماسیب کرم خورده ی دنیا ماپرتقال خونی تاریخ ... |
|
ادامه ... |
داستانی از شیرین ورچه | |
پلیس، راه را به طرف میدان، بست. آنهایی که صبح زود راه افتاده بودند دنبال کارشان، دورتادورش جمع شده بودند. مسافرهای ترمینال، رانندههای اتوبوس و تاکسی و کرایههای خطی، کارگرها و کارمندهای کارخانههای جادهمخصوص، اهالی شهرک آپادانا و اکباتان، از پیر گرفته تا جوان، مثل موریانه آن وسط لول میزدند و خاک و خُلها را زیر پایشان لگد میکردند ...
|
|
ادامه ... |
اینجا و آنجا
- نگاهی تازه به سرودههای نصرت رحمانی
- «هشام مطر» برنده جایزه جورج اورول شد
- جایزه ادبیات داستانی زنان به «روث اوزکی» رسید
- توصیف علی باباچاهی از مسعود احمدی
- سید علی صالحی: شعر مسعود احمدی از زندگی سرشار بود
- «آزما»ی جدید منتشر شد
- سرانجام مردی که از «شاملو» کند و به «اخوان» نزدیک شد
رمان پنج باب در رجعت سلیم و دوالپا نوشته ی احمد درخشان |
دیگران
آرشیو
عضویت در خبرنامه
لوگوی پیاده رو
شرایط درج آگهی در پیاده رو |
کانال تلگرام پیاده رو piaderonews@ |