شعری از آنا لمسو


شعری از آنا لمسو

باید برای ماندنش جا باز می کردم
مبل خودم را ، بالشم را ،چای و کتری را
باید میان او و خود تقسیم می کردم
آرامشم این خانه ی پنجاه متری را

.ای عشق! تنهایی خسیسم کرده می فهمی؟!

باید کلید دوم در مال او می شد
دنیای او از پشت چشمی سخت پیدا بود
او بیست متر خانه ام را خوب پر می کرد
آن بیست متر دیگر من باز تنها بود

.ده متر دیگر سهم یک بچه ست،سرگرمی

.او خسته می آمد غذای گرم لازم داشت
هرچیز می پختم فقط طعم جنون می داد
من سنگرم را ترک کردم دیر فهمیدم
این آشپزخانه همیشه بوی خون می داد

.من ماندم و انگشت های شاعر زخمی

ما در جهان های موازی راه می رفتیم
حتی شب و روز من و او هم موازی بود
باید تمام خانه را تقسیم می کردم
عشقم به او با احتمالات ریاضی بود

.کلا بدم می آید از هر چیز بی نظمی

.وقتی دو ساعت کشورش از من عقب مانده
قطعا دو ساعت زودتر هم عاشقم بوده ست
او شکل یک بچه ست با موی تراشیده
هرچند سختی صورتش را سخت فرسوده ست

دختر!چرا با بی کسیش اینقدر بی رحمی

.تصمیم سختی بود باید می گرفتیم اش
آغوش تنهاییت از شب تا سحر پر شد
سی سال تنهایی تو حجم بزرگی داشت
سی سال تنهایی فقط با یک نفر پر شد

یا عشق هم تحمیل بود و تو نمی فهمی!!"

   لینک کوتاه :
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :