شعری از فریاد شیری
بخشهایی از
منظومهی در دست انتشار «نامریمی»
از تنهايی حروف الفبای فارسی
زبان قاصر بود
و طهرانِ قديم
به شوقِ چشمان تو كشف حجاب كرد.
نگاه كن
از سوراخ كليد شمسالعماره
خوب نگاه كن
ببين جنازهی شهرزاد
زير خروارها حروف الفبای فارسی
شبيه كدام مريم باكره است
هزار و يک شب را ورق بزن
از شاهزاده بپرس
از خواجه و خاجه
از آغا و آقا
بپرس بكارت شهرزاد
تا چند شب، چند قصه
دست نخورده باقی ماند!؟
بپرس طهرانِ دستهدار
چرا مرزهای ايران را
در زبان پارسی پاس نداشت؟
بپرس تهرانِ دو نقطه
چرا شرم دارد به چشمان كور كرمان نگاه كند؟
بپرس، نترس
بپرس طهران، چرا تهران نبود؟
تهران، چرا طهران نبود؟
*
تهران هوا ندارد
و بوی بد بنزين از تلويزيون
ويار تازهی ايران!
از ساعتی كه روی دستم بند نمیشود
آخر چهگونه بپرسم
قرار تو كی میرسد كنار اعتراض من!؟
اصلاً اينروزهای مرا كجا میبری؟
اينروزها كه از تهران دلگيرم
و اينترنت نفت ندارد
كار نمیكند لبتابم از ترس
خاموش شده موبايلم از بیخبری
و تنها بوی بد بنزين
مرا از خانه بيرون میكشد.
اصلاً چرا مرا میكشانی به خيابانی كه
بیاعتنا میگذرد از كنار خونهای ريخته!
اصلاً مگر تو چند نفری
كه قيافهات را بعد از شليك هر گلولهای
از ياد میبرم؟
چرا؟ چرا؟ چرا؟
چرا خون بوی بنزين میدهد
و ايران هر روز
ويار تازه دارد؟
*
طهران، تهران نبود
از «دروازه دولت» تا «پيچ شمرون»
مشروطهخواهِ چشم باستانی تو بودم
و تا «تجريش»
هی خودم را هول دادم
جا نمانم از درختانِ مجنونِ «ولیعصر»
جا نمانم از عطرِ سردِ وحشی دخترانِ لاغر بازار
هی خودم را هول دادم
تا رسيدم به جمعهبازارِ بدقولیهای تو
با عطر ادویه هندی در خال چشمات
از هوش رفتم
رفتم تا پشت برقعات
دربست نشستم، دخیل به چشمانت
تا تو عادتم دادی
به لكنت «دوستت دارم» در زبان فارسی
كه جمعهها تعطيل بود.
جمعه عادتت بود
عادتت بود گم شوی
در رمز حروف ابجد تقويم جيبیات
و هی بگردی دنبال تعطيلیِ تهران
و نام مرا ضرب در
منهای در
به علاوهی در... در... در
در طهران ولی، درها همه بسته بود به رويم
و سرِ چهارراهها چشم بهراهت ماندم.
طهران، تهران نبود
تو گم نبودی، نه!
من دور بودم از كردارهای مادرم و نمیدانستم
من گم بودم از رفتارهای فصلیِ تهران
گم بودم از عادتهای بیكردار تو
گم بودم از شهری كه عاشقاش بودی
بودم و نمیدانستم هستم!
* * *
تابستانِ هزار و سيصدِ بی خورشيد يادت هست؟
طهران، تهران نبود
طهران، مترو نداشت
و زلزله زير سرش بلند شده بود.
«داغ يك عشق قديمی» دلمان را خنک میكرد
با طعم فالودهی شيراز
و «مرا ببوس» آهنگ پيشواز تيرباران بود.
آن پاييز كه به دنيای من آوردت يادت هست؟
چه زود بی مهر شدی
در قرار روزهای بارانیِ آبان
و «شد خزان» حنجرهام را «بنان» كرد.
حالا حدس بزن
چند هزار و يک شب مانده تا
قصهی «شهرزاد» تمام شود؟
تابستان كه بدون تو گذشت
بهار را هم بگذار كنار نيامدنت
اما اين خزان چرا در گلوی من بنان شده؟
اصلاً روی برف زمستان حساب نكن
فقط حدس بزن بدون تو من چند سالهام
در آن پالتوی خاكستری كه تيرباران شد!
حدس بزن، تهران برای تو بدون من
چهقدر خالی میشود از حروف الفبای فارسی
حالا بگذار قصه را اينگونه تمام كنم ایرسا!
زمستانِ هزار و سيصد و برف و بوران
آن زمستانِ م م م م ميم. اميد یادت هست؟
داشتم در جیبهای خالیام دنبال دستانت م م م می...
یادِ سنجاق سرت
افتادم از بیدليل دريغم كردی...
برف میبارید بر من و تهران
هرچه از تو یادم مانده بود
داشت پاک میشد ناگهان
ناگهان! تهران!
تو نبودی و از بی وزنیام
داشتم شاعر میشدم ناگهان
و جای خالی سایهات بر برف
داشت پر میشد از حسرت تهران
با خودم گفتم:
كاش، ایکاش ایرسا!
دستانت را هنگام خداحافظی
برايم جا میگذاشتی
تا بهجای شال
دور گردنم میانداختمشان
و با اولين برفِ تهران شاعر میشدم.
لینک کوتاه : |