مستند مرگ در «پنج آواز برای ذوالجناح» هوشنگ آزادیور
سید حمید شریف نیا
نخاع مچالهی مغز در اندوه قلب
مستند مرگ در «پنج آواز برای ذوالجناح» هوشنگ آزادیور
سید حمید شریف نیا
دهه چهل و پنجاه شمسی در ایران، دهه ظهور، دهه جنبشهای ناگهان است. از شعر و داستان گرفته تا سینما و نمایشنامه و تئاتر که در سرشاری نوآوری و نودیدنی سر به بینایی نهادهاند. از نبوغ شکفته در مه تا پردههای دریده شده اجتماع در آثار گوهر مراد و داستانهای سبک رئالیسم کارگری که در «معاملهچی» های منوچهر شفیانی و «زنده پاها و مرده پاها»ی بهرام حیدری موج میزند چه در عباس نعلبندیان با «پژوهشی ژرف و سترگ در سنگوارههای قرن بیست و پنجم زمینشناسی یا چهاردهم، بیستم فرقی نمیکند» و چه بسیار آثار دیگری که در حوزه نمایشنامه و تئاتر جلوهساز بودند. سینمای ناصر تقوایی، داریوش مهرجویی، مسعود کیمیایی، هژیر داریوش، فرخ غفاری، ابراهیم گلستان و چه بسیار دیگرانی مانند امیر نادری و عباس کیارستمی که متاثر از ادبیات و سویههای پررنگ برخواسته از اجتماع دانست. خواستگاهی که تن به جشنوارههای جهانی میزند و نشانی از اعتبار بدست میگیرد. اما تاریخ سینمای مستند ایران را شاید بتوان با میرزا ابراهیم خان عکاس درباره مظفرالدین شاه دانست که با سینماتوگرافی در پاریس آشنا شد و با تهیه مستندی از زندگی داخل دربار و دارالخلافه اولین اسناد سینمای مستند را در سال 1279 میسازد. اما شاید بتوان تاریخ جدیتر سینمای مستند را در دهه سی توسط مصطفی فرزانه، ابراهیم گلستان و فرخ غفاری شناخت که برای شرکت نفت فیلم ساختند. فریدون رهنما و «تخت جمشید» و فروغ فرخزاد و«خانه سیاه است» نیز از دیگر افرادی هستند که ریشه در مستندهای آن دهه دارند. با این حال تاثیر دوطرفه ادبیات بر سینمای مستند و برعکس انکار نشدنی است. در این میان کارنامه هوشنگ آزادیور به عنوان شاعر، مترجم و مستندساز یکی از آن کارنامه های پر زاویه و پر چنبش است. در میان اهل ادبیات و شاعران هوشنگ آزادیور (۱۳97 - ۱۳21) را به بیشتر به عنوان شاعر میشناسند اما برای اهل سینما نقش پر رنگی در پژوهش سینما و تئاتر دارد. هوشنگ آزادیور در کافه پلاس با منوچهر شفیانی آشنا میشود و همنشینی و استخدام او در سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران منجر به آشنایی و امضای «بیانیه شعر حجم» در سال 1348 شد. در سال 1350 اولین مجموعه شعرش را با نام «پنج آواز برای ذوالجناح» منتشر میکند. در این مدت او توانست مستندهایی اجتماعی مانند «آندره مالرو و تمدن ایران در موزه لوور»، «عاشورا در روستای دوان»، «قالیشویان»، «موزه تاریخ طبیعی»، «دکتر قریب»، «عید قربان» و «مهاجرین جنگ» بسازد. مشهورترین مستند هوشنگ آزادیور «گلِ قالی» است که در ۱۳۵۳ ساخته شد. کارگردانی نمایش «شب افسون شده» نوشته اسلاومیر مروژک و «شب جنایتکاران» از خوزه تریانا نیز در کارنامه او دیده میشود. ترجمه کتاب «تاریخ تئاتر جهان» نوشته اسکار گ. بروکت، ترجمه «باغوحش شیشهای» و «اتوبوسی به نام هوس» نوشته تنسی ویلیامز، «کوروس» نمایشنامه نیکوس کازانتزاکیس، نمایشنامه «رومئو و ژولیت» اثر ویلیام شکسپیر و «راهنمای آثار شکسپیر» نوشته جان گوردون از ترجمههای آزادیور در زمینه تئاتر هستند. آزادیور معتقد بود که جنبههای ادبی و ساختار ادبیاتی نمایشنامههای شکسپیر او را ترغیب به بازترجمه آن کرده است. همچنین ترجمه دو جلدی «تاریخ سینمای جهان» نوشته دیوید کوک از دیگر بخشهای کارنامه او در حوزه سینما میباشد. اگرچه بسیاری از این مستندها در آرشیوها خوابانده شده اند اما به طور مثال مستند «آندره مالرو و تمدن ایران در موزه لوور» یکی از آن نبوغهای کمتر دیده شده است. مستندی که با صدای ساز دوتار ایرانی شروع و نماها با تصاویر باز گرفته میشوند. سپس با موسیقی «علی رهبر» در متن مستند گنجینه ایران به نمایش در میآید. اگرچه میدانم این پیشزمینه مختصر مجالی کامل برای مقاله و معرفی هوشنگ آزادیور نیست و از طرفی تصمیم به ارزیابی مستند/های هوشنگ آزادیور در این محل ندارد و هدف آن چیزی نیست جز ارزیابی شعر هوشنگ آزادیور و سینما در شعرش.
کتاب «پنج آواز برای ذوالجناح» نمونهای از یک شعرِ سینمایی است و نه سینمای شعری. طرح جلد این کتاب نیز با یکی دیگر از شاعران و مستندسازان هم زمان خودش، محمدرضا اصلانی، بود. چیدمان صحنه در این شعر سینمایی از جلد آن نمایان است که به ترکیبی از خط_نقاشی، رنگهای قرمز، سفید و آبی_سرمهای محدود شده است. اگر دقت شود«آ» در «آواز» روی جلد نیز به نماد آواییِ برخاسته از باورهای عاشورایی برمیگردد. آواز عاشورایی که نمادی از ایستادگی، مقاومت، تداوم مبارزه در راه حق و پاسداری از باورهاست. در این میان ذوالجناح با رنگ قرمز و یال بلند و کشیده سرنوشتاش کشیده شده است. این صحنهای است که آماده نمایش است. سینما در شعر آزادیور از همینجا شروع شده است. آزادیور به زیرکی و زکاوتی که در ذائقه هنریاش دارد میداند که معنویت همیشه از ارکان هنر بشر بوده است و از طرفی دیگر دوران نوآوری و تازهبینی در تاریخ معاصر هنری ایران است. فراموش نکنیم که این هنرمندان آشنا به سینمای روز دنیا، سینمای وسترن و ششلول بندهای خشک و خشن نیز هستند. آیا میتوان «جف کاسترلو» قاتل را در فیلم «سامورایی» به کارگردانی « ژان-پیر ملویل» را عاری از معنویت دانست؟ و یا آثار بسیار دیگری در همان زمان مانند «ناگهان هذا حبیبالله مات فی حبالله هذا قتیلالله مات بسیفالله» عباس نعلبندیان. آزادیور مانند «بلاتار» که به دنبال سرنوشت «اسب تورین» میرود، پنج آواز را برای ذوالجناح به نمایش در میآورد. اما در شعر؛ شعر در سینما. در کتاب «پنج آواز برای ذوالجناح» شعر شماره3 (در کتاب «هر قلبی که می تپد عاشق نیست شاید فقط پمپ خون باشد» شعر 2 قرار گرفته است) یکی از بهترین شعرهای کتاب به زعم نگارنده میباشد: شیهه در چادر/ خداش در حنجره افکند/ و لرزه بر نطفهی آدمیان... از همینجا سینما شروع میشود، تصویری مستند از عاشورا، گویی مستند جان میگیرد؛ با فریادی بلند که از میان پردههای حنجرهاش خداش میزند. تاکید میکند که این فریاد رسا و بلند فریاد خداوند است که لرزه میاندازد حتی بر هستی آدمی. اما کیست که در میان خیمه فریاد میزند. حسین (ع) که در خیمه نیست و میان میدان است. در ادامه سکانس تازهای میآید: درد میآید/ از ریشه تا به ساق/ و سبک بر چهار کوبهی نعل/ کُمیت از درد بر میآید. تکلیف اسب نیز مشخص میشود؛ کُمیت: اسبی است نه سیاه و نه سرخ، دم و یالاش سیاه است. اما سطر بعد را یک شاهکار شعری سینمایی در این کتاب میدانم: چیست این سورهی سوسوزن/ والعصر! چرا هوشنگ آزادیور در اینجا سراغ سوره والعصر میرود؟ آیا تاکید بر انسانِ زیانکار است؟ مگر آنانکه ایمان آوردهاند و صبر پیشه کردهاند و عمل صالح میکنند و یکدیگر را به حق سفارش میکنند؟ اما نگاهی دیگر به این سوره میتوان داشت؛ در ابتدای صدر اسلام مسلمانان وقت جداشدن از یکدیگر سوره عصر را میخواندند. شاید در این سکانس آزادیور خداحافظی میکند! تا در سه سطر نهایی: حیران بر راه و/ پیچان بر یال بلندش/ ذوالجناح مبارک میشود. این شعر یکی از آن اپیزودهای شعری مستند در این کتاب است. آزادیور در این کتاب شعر گزارش مستند ارائه نمیدهد بلکه شعری مستند ارائه میدهد. این شعر مستند بارها و بارها در کتاب تکرار میشود: پس بپر از ماهیچههات و/ بنشین در باد/ گرامیتر/ باز آمده از گور/ بی سوار شهیدش/ بپاشد خون بر ماه. نمادهای فراوان چون باد/گور/سوار/شهید/خون/ ماه همگی تداعی کننده صحنه تنهایی عظیمی است که برای ذوالجناح تصویر میشود. در شعر شماره 4 سکانسی پرسش برانگیز و به نمایش در میآید: چه میتواند اسب/ شیهه اگر نکشد/ چه میگوید/ وقتی که شیهه میکشد اسب/ - ذوالجناح! خون است این نه دریاچه. در مییابد چه چارهای برای اسب بی سوار باقی مانده است جز فریاد و شیهه کشیدن بر سوار افتادهاش؟ و لگام بر دندان آبدیدهاش/ میترکد. در واقع روایت اسب بی سوار در شعر آزادی ور روایتی چندگانه در شیوه ترسیم، درک نظام های گوناگون با مقبولیتی وسیع است. اینکه فرایافت های هنجارهای درونی شعرهای این کتاب به ما این امکان را می دهد تا روایت را پدیده ای پویا که قادر است با ذهن و فرهنگ مذهبی معنوی انسان ایرانی همسو شود از ویزگی های بارز این شعرهای مستند می توان معرفی کرد. هم چنین این تصویر و یا بازتصویر از یک واقعه انسانی، سیاسی، اجتماعی و معنوی در مخطب خود انتظاراتی پدید می آورد و یا انتظارات از پیش قرار داد اش را نقش بر آب می کند. فراموش نشود که ذوالجناح از نظر تاریخی چگونه اسبی است و چه نقشی در روز عاشورا داشت به طوری که در زیارت ناحیه مقدسه با نام جواد معرفی می شود. ذوالجناح علاوه بر اینکه بسیار چالاک و هوشمند است، بسیار وفادار است. این اسب در افتادن سالار و سوارش نباید شیهه بکشد؟ این تصویر را جز شعر آمیخته با سینما گونه می توان نشان داد؟ ابن شهرآشوب بیان میکند ذوالجناح بیش از 40 تن از سپاهیان عمر بن سعد را به هلاکت میرساند. نقش ذوالجناح بیش از یک اسب شبیه دیگران اسبان حاضر در آن واقعه است. آزادیور در مقام یک شاعر و مستندساز نقش ذوالجناح را بارها مقابل دوربین شعرش میآورد. اگر مجدد به شعر اول کتاب بازگردیم سکانس گویاتر میشود. بر اساس تاریخ ارائه شده، وقتی حسین بی علی (ع) از پشت ذوالجناح به پایین میافتد، ذوالجناح به مبارزه با لشگریان میپردازد و اجازه نزدیک شدن لشکریان عمر بن سعد را به پیکر مبارک حسین (ع) نمیدهد، با دوری لشکر از پیکر امام سپس نعره کشان به سوی خیمه بی حسین (ع) میرود و در حالی که دستهای خود را بر زمین میکوبد در خیمه شیهه سر میدهد و سر خود را بر زمین میکوبد و بر طبق برخی روایات به سمت فرات میدود و در آب فرو میرود و پس از آن دیگر دیده نمیشود. گویی در این سرنوشت برای ذوالجناح رقمی سخت خورده است که نباید فراموش شود و به تصویر یا شاعر و مستندساز میآید. برای همین است که سوره والعصر میآید، برای آنانکه گمراه نشدند و ایمان آوردند و در نهایت خدانگهدار میگویند. در اینجاست که ذوالجناح مبارک میشود و آزادیور در این شعر سکانس حیرانی او را با یال بلنداش که به واسطه خون ثارالله مبارک و بلند مرتبه گشته است را به تصویر میکشد و در ادامه تصویری دیگر در شعر ارائه میشود؛ ذوالجناح قدم بر ابر میگذارد و بالا میرود با هزاران زخمی که از زخمهای سوار و سالاراش برداشته رجعت میکند. در حقیقت این هنجارهای بیرونی واقعه تاریخی کربلا است که جنبههای درونی از تصاویر شعری و شعوری را ایجاد میکند و وجودی مستقل برای خود ایجاد میکند. این وحدتی که در کلیت واقعه کربلا وجود دارد با نقطه عطف سالار شهیدان شکل مرکزی پیدا میکند و این ذوالجناح است که سوگوار غریب میشود. مرکبی بی سوار و سالار که آواز برایش خوانده میشود. آنچه در اینجا و در این تصاویر مستند از یک واقعه تراژیک پر اهمیت تاریخی، دینی و اجتماعی یک هنجار متفاوت ارائه میدهد این است که هر هنجار جنبههای گوناگونی از دیدن را برای مخاطب خلق میکند. این خلق موقعیت را آزادیور در شعر با نورپردازیهایی که آوای کلمات و درهم آمیختگی جنبههای درونی واقعه برایش ایجاد میکند به تصویر میکشد. بهطور مثال با بهرهگیری از صدای «ش» در شیهه/خداش/ریشه/کرشمه/ تاش تلاش میکند تا نور تابش «شهید» را بیشتر بتاباند و نور منعکس کننده از شهید کربلا را بیشتر به تصویر بکشد. بخش اول کتاب پنج آواز برای ذوالجناح است. اما مرگ نامهها تصویر دیگری از مرگ است. از تصویر مرگ که زندگی میکند در ما و به تصویرش کشیده میشود تا «و این منظومک...» که یک شعر «دیگر» مسلم در کنار شعرهای بهرام اردبیلی و بیژن الهی و دیگرانی از شعر دیگر است: انسان بشکوهیده پند نمیپذیرد/ در صداش میمیرد/ و لهجههای تباه/ بر پوست آهو/ از شرم بر میخیزد/... نامم را بدان خواهم سپرد/ که هیچگاه مرا نخواست.../ پس بیارایم جامه به مرگ/ و بردارم پردهها را/ از ستارههایی که جذبم میکنند/ از ستارههایی که دفعم میکنند. گویی در بخش ابتدایی این کتاب شعر-مستند آزادیور میداند که نقطه مرکزی این کتاب قرار است مرگ باشد، مرگ خودش در خودش و به روایتی عظیم از مرگ نیاز دارد. در خود میشکند و در خود میمیرد. این تصویر، قاب مرگزدهای است که از ذوالنجاحِ تنها شروع میشود و به: ای تن تن/ اگر بجهم بگذار میرسد. اگرچه مستندسازان دیگری مانند محمدرضا اصلانی و فریدون رهنما و دیگرانی هستند که بیبهره از این قابلیت در شعرشان نیستند اما هوشنگ آزادیور را باید بهعنوان یکی از موفقترین چهرههای آن دهه دانست که در روایت شعری از مستند بودن تصاویر در قالب شعر استفاده جدی کردند.
لینک کوتاه : |