شعری از سید بهنام صلاحت پور
یهمیخی، توو نخ تاریخ وقتی
یهمیشو بسته باشن عید قربون
ته تاویلو توو ناف طویله
سر نخ بسته باشه توو بیابون
نه چوپون آبو با نی میرسونه
نه گرگا مشک میسازن برامون
یهپاییزی، که آویزون برگه
یه زن که چادرش از کول افتاد
دلیل شب یه خورشید سیاهه
که سایه باورش از طول افتاد
دلم قرصه که روزا روشنن، حیف؛
که دالم گردن مدلول افتاد
نگاهم میخه توو دیوار وقتی
یه قاب عکس دستامونو بو کرد
یه بیلِ ناشی بیسرزمین که
غروبش آسمونو زیر و رو کرد
نه میشه چشمتو به در بدوزی
نه میشه درز دیوارو رفو کرد
توو تاریکی میشه چیزی رو فهمید
که توی روز روشن اشتباهه
کنار قرص خوابو روز خوردن؛
یه دریا درد زیر قرص ماهه
بری توو عمق تاریکی بفهمی
که قطره اولین فرزند چاهه
یه میشو سر بریدن عید قربون
هنوزم عیدها تاریخ عقدن
قدمگاه نگاهش اشک و خونه
مگسها رد پاشو دوره کردن
دلیل برهها رو دوس دارم
اگه سمت چرا-شون برنگردن
لینک کوتاه : |