شعرهایی از تام ویتس
ترجمه ی فرزام کریمی


شعرهایی از تام ویتس
ترجمه ی فرزام کریمی

تام ویتس

فرزام کریمی/مترجم,منتقد


او متولد 7 دسامبر 1949 است. تنها کمتر از یک ماه به فرارسیدن  ژانویه, شاید اگر کمی خرافات گونه به موضوع بنگریم، روحیه دمدمی‌مزاج او از همین ماه تولدش نشات می‌گیرد.. تام در پومونا چشم به جهان گشود, شهری با جمعیتی نزدیک به صد و پنجاه هزار نفر که به عنوان ملکه مرکبات ایالات متحده شهرت دارد. پومونا به‌خاطر درختان و باغ‌های سرسبزی که دارد همواره یکی از لوکیشن‌های اصلی فیلم‌های سینمایی هالیوود محسوب می‌شود و یکی از اصیل‌ترین، خاص‌ترین، وحشی‌ترین و عتیقه‌ترین مرکباتی که دارد و جزو یکی از آرتیست‌های شناخته شده جهان محسوب می‌شود نارنجی‌ است به نام تام ویتس!!!!
ویتس در پارکینگ یک بیمارستان و در صندلی عقب یک تاکسی به دنیا آمد. پدرش فرانک، مردی اسکاتلندی-ایرلندی و مادر او نروژی و هر دو آموزگار مدرسه بودند. پدر و مادر او در سال 1960، زمانی که تام ده ساله و دانش‌آموز دبستان بود از یک‌دیگر جدا شدند. تام بعد از جدایی آن‌ها با مادرش به نشنال سیتی کالیفرنیا نقل مکان کرد. او که نواختن پیانو را خودش با ساز همسایه‌شان آموخته بود، بعداً گفته بود که علاقه‌اش به موسیقی را طی سفرهای همراه پدرش به مکزیک کشف کرده. است او همواره پدرش را مردی خستگی‌ناپذیر و مادرش را در مقام درختی تنومند توصیف کرده است.
تام ویتس همیشه در مورد پدرش اذعان داشته که  به او گوشزد می‌کرده که نباید راجع به آینده و کارهایش از او سوال کند، بلکه باید خودش آینده‌اش را بسازد و برای ساختنش بجنگد. فرم زندگی آن‌ها بوهمیایی بوده است. بوهمین (به انگلیسی: Bohemian) در اروپا به کسانی گفته می‌شود که با روشی غیرمتعارف همراه با مردمان هم‌مرامشان که اغلب به مسائلی از قبیل ادبیات، هنر و موسیقی علاقه‌مندند، زندگی می‌کنند. بوهمین‌ها اغلب بی‌خانمان و همواره در سفر، ماجراجو یا ولگرد هستند. بوهمین در این معنا اولین بار در قرن ۱۹ در ادبیات انگلیسی، برای توصیف زندگی غیرمتعارف هنرمندان، نویسندگان، آهنگسازها و روزنامه‌نگاران فقیر و به حاشیه رانده‌شده در شهرهای بزرگ اروپایی ظاهر شد. بوهمین‌ها اغلب دیدگاه‌هایی بی‌پروا و ضد نهادهای موجود داشتند که از مظاهر آن می‌توان به عشق آزاد، صرفه‌جویی، ساده‌زیستی و گاهی فقر اختیاری اشاره کرد.
واژه بوهمین در اوایل قرن ۱۹ در فرانسه ظاهر شد، هنگامی که نویسندگان و هنرمندان شروع به متمرکز شدن در نواحی ارزان‌قیمت شهرها و محله‌های کولی‌ها کردند. بوهمین، لغتی معمول در فرانسه برای توصیف کولی‌ها بود که اغلب یا مستقیماً از بوهمیا آمده بودند یا مسیر آمدنشان از بوهمیا گذشته بود. شیوه بوهمیایی زندگی تام ویتس به او یاد داد که هیچ‌گاه زندگی به روی یک پاشنه نمی‌چرخد و هر لحظه باید منتظر اتفاق جدیدی بود. همان‌گونه که تام در ادامه زندگی‌اش تصمیم گرفت که هیچ‌گاه علی‌رغم میل باطنی‌اش به موسیقی، از موسیقی گذران زندگی نکند، چرا که به آن اعتباری نیست!!!!
 تا ۱۹۶۵، زمانی که تام هنوز در دبیرستان تحصیل می‌کرد، در گروهی به نام سیستم‌نیز نوازندگی می‌کرد و هم‌زمان در یک پیتزافروشی در سن‌دیگو کار می‌کرد. اوایل دهه هفتاد، تام دربان باشگاه هریتج در سن‌دیگو بود، جایی که هنرمندانی از تمام سبک‌ها در آن‌جا اجرا داشتند شد. او انواع شغل‌ها را در زندگی‌اش تجربه کرد، از دربانی تا گارسونی و کارگری و.....تا بتواند گذران زندگی کند. وی که از طرفداران مشتاق هنرمندانی مثل فرانک سیناترا، باب دیلن، لرد باکلی، هوگی کارمایکل، مارتی رابینز، ریموند چندلر و استفان فاستر و ری چارلز بود، علاقه دوران نوجوانی‌اش به گشت وگذار دور تا دورِ جنوب غربی، به او اولین لذت‌ها از، فرهنگ ماشینی آمریکایی و چشم‌اندازهای بومی را چشانید. به پشتوانه‌ی ادبیات نسل بیت، وی این مسائل مورد علاقه‌اش را با ترانه‌سرایی زنده می‌کند و شروع به تکمیل سبک متفاوت خود با ترکیب آهنگ و دکلمه کرد  سبکی که با در قلب شنبه شب پا گرفت و بعد از فراز و فرودهای متمادی و کسب تجارب متعدد و کلنجار رفتن با فرم های متعدد از جمله راک بلوز جز و موسیقی تجربی در بد همچون من به اوج خود رسید و حال بعد از نه سال از انتشار آخرین آلبوم او باید دید که این بار دستپخت جدید عالیجناب ویتس در هفتاد سالگی چه طعمی دارد, اکنون ترجمه سه سانگ رایت از او از مجموعه لتکاچی(ترجمه ترانه های تام ویتس)که در آذر 1397 با ترجمه بنده توسط نشر ایجاز روانه بازار نشر شد را در سایت پیاده رو بازنشر خواهم کرد


لتکاچی

 

ابر و باد را هم صدا کن,لحن این شعر ناکوک است
یخ می‌سرد بر روی شیشه,دستهای یک مرد بارها لمسیده
لبهای یک مرد بارها معشوقکی را درون یک قطار بوسیده
عطش لیسیدن آب نبات,شوق کودکانه رهایی از قفس
و ما باز هم تنها در این زندان هواخواه شکوه انزواییم دراین محبس
چشمانت مار تاک بود,تاکی که باک نداشت که بر رویم بخزد
تعلق خاطرم تنها به توست عزیزم
آب توان حرکت را از کفش‌هایم گرفته است,در قلبم قلوه سنگی می‌لولد
در تالاب تنت, استخوانهای خرد شده‌ام هویداست و اکنون زمان رفتن نیست
من خواهم ماند
شاخه‌ها هر چقدر بارشان سنگین تر میشوند بیشتر خم میشوند
شاخه‌ها هر چقدر بیشتر مجنون باد میشوند,تاب بیشتری میخورند
اما من خودم را گم کرده ام
در تابستانهای داغ
در میان چمن‌های زرد تابستانی
صدای سوت قطار شنیده میشود
کارناوال‌ها آغاز به کار میکنند
سوت قطار و کلاغ‌ها
روییدن وارونه علف‌ها
لبان خشک شاخه‌ها نامت را فریاد میزنند
آلیس
آلیس
آلیس
آلیسم
و من تنها به تو تعلق دارم
و نگاهم تنها نظاره گر توست
آلیس
آلیسم

 


جگر خراب و دل شکسته


من جگری خراب و قلبی شکسته دارم
هم قطار شناگران همین رودخانه بودم
تا تو آمدی
مرا رها کردی
تافته جدا بافته کردی
دردم نوشیدن نیست
دردم نیافتن یک جرعه است
کاش او را می‌شناختی
یک روح در دو بدن بودیم
زبانش گزلیک
دنیایش روناک
بهترین نیمه گمشده ام
 خوش آمدی به حماسه‌های دمادمم

او نیمه گمشده من
من نیمه‌ی متروک او
تکه سنگی از خرابه‌ای دیرینه ام
رو به سوی انهزام و ویرانی ام
من میان مستی پرسه میزنم،
من میان خیال تو پرسه میزند

 ماحصل تمام این تکاپوهای پوچ
آرامیدن در سنگ قبریست هوچ
کسی که ماحصل تکاپویش هیچ اندر هیچست
شعر اعجاب انگیز روییدن به چه کارش آید؟

 

 

 

 

***


ماه دیگر عاشق نیست
ارعاب از جهنم وجود انسان را گرفته
زمان را با ساعت و به وقت محلی می‌سنجند
اما نمی‌دانند ساعت و وقت محلی من به وقت همین پیک‌هاست
در خیالم به یاد تمام نبودها و نیستی‌هایت
هر پیک را به سلامتیت سر میکشم
پیک‌هایم  طعم دلتنگی ات را می‌دهند
راستی معشوقکم
نام هلاهلی که به جانم انداختی چه بود؟
فتنه به پا کن هلالوشم
این  فتنه تنها گواه شناخت توست
معشوق اخضر جامه پریچهر رخسار
برای من تنها یک قانون وجود دارد
تنها یک قانون
به درک
خطوط قرمز
به درک
محافظه کاری
به درک
بیش از این دیگرنخواهم نوشید
چرا که دیگر همین پیک‌ها هم نمیتواند
آتش شعله ور شده درونم را سیراب کنند

من جگری سوخته و قلبی شکسته دارم
هم قطار شناگران همین رودخانه بودم
تا تو آمدی
مرا رها کردی
تافته جدا بافته کردی

 

 

چمن سبز


سرت را بگذار بر همان جایی که زمانی قلبم در آنجا می‌تپید
روی چمن سبز دراز کشیده ام و نگاهم خیره به آسمانی‌ست که روبرویم قرار گرفته است
به یاد میاورم زمانی را که دوستم داشتی
نزدیکتر به من بیا شرمگین مباش
بایست زیر آسمان آسمانی بارانی
ماه  بیشتر و بیشتر بالا می‌آید
قطار قلبم میرود تا بوته‌های وحشی تا علف‌های هرز تا خاربن‌ها را از قلبش محو کند
دیگر این قطار سوت نمیکشد
دیگر حرکتش به روی ریل ها  هم بی صدا ست
خالی بود خالی با لبانی دوخته شده با سوزن
قلبی که آغشته به مهر خاموشی بود
 و اکنون تنها حبابی‌ست که تو در آن شناوری
بایست زیر سایه من که کنون شاهد به بار نشستن من خواهی بود
بادی که در این حوالی‌ست به من میگوید که امروز بوی باران می‌آید
خدا او را همانند ستارگان در آغوش گرفته است
نمیتوانم بگویم که آن‌ها را پاشیده است
همانگونه که پرندگان از  شکوفه‌ها جدا نمیشوندتو هم هرگز نمیتوانی از من جدا باشی
او کنارم درختی خواهد ساخت که سایه بان من باشد
به من نگو خداحافظ
آسمان را برایم وصف کن و اگر آسمان به زمین بیاید
واژه‌هایم فریاد تحمل بار هستی شان همچون پرندگان شمالیست
همیشه در اوج
همواره در اوج
هماره در اوج
سرت را بگذار بر همان جایی که زمانی قلبم در آنجا می‌تپید
روی چمن سبز دراز کشیده ام
نگاهم خیره به آسمانی‌ست که روبرویم قرار گرفته است

   لینک کوتاه :
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :