شعری از پگاه احمدی
غیاب ِ هولدرلین
نگاه کن کاتالین
انگار، چند لحظه نبودم در افق
فکر کردم، چیزی شبیه ِ تکه ای از ابر، یا اشک یا سمفونی
روی سقف، درخشیده است
بعد، زلزله آمد زیر ِ عکس ِ فرناندا
کسی نشست اینجا:
مانیک، خدا، لوناتیک
دستش را گذاشت روی صورتش از کهکشان وَ رفت، ته ِ گردباد
نه، این نوشتن، نیست
چیزی فرسوده است
که از شکافش، جسد وَ زمزمه بیرون می کشند
قلبی دریده پشت ِ خونی ِ گونی های شِن
وَ قعر ِ گودالی
که می طپد، خورشید را نگه دارد
نگاه کن کاتالین
بیهوده بود:
بمب بستن به صندلی هایی خالی، تهی
مانیک شدن با باد
مُردن از غیاب ِ هولدرلین.
۲۰ نوامبر ۲۰۱۷
لینک کوتاه : |