شعری از روجا چمنکار


شعری از روجا چمنکار

تداعی
 
 
آن شب ستاره‌‌ها
در سیاهی دریا رسوب کرده بودند
درجه از تب گذشته بود
از ستون فقرات نخل گذشته بود
بی‌هوا
گذشتیم
گذاشتیم احتیاط برای خودش بیهوده شرط عقل بماند
همان شب
که ارتعاش چموش چشم‌هایت
در چشمه‌های شراب
شب را کهنه کرد
و آسمانِ هر کجا به اندازۀ زمینش تیره بود
ملاقات ما
ملاقات جنون بود با ارتعاشِ پا   در میدانِ مین
پا در دلم
چشم بر چشم‌هایم
همان شب که دست بر گونه‌هایم گذاشتی
من با تمام دریاهایم در تو رسوب کردم
تو با تمام چشم‌هایت ته نشینم شدی
و رگ‌های بازِمان
انبساطِ بازوانِ زمان بود
در انقباضِ زمین
و انسداد روده‌های جهان
آن شب
 که از مویرگ‌های آسمان
ماهی‌ها آویزان بودند
همان شب که ستونِ فقرات نخل تیر می‌کشید
همان شب که جنوب از جنگ به خود برنگشته بود
همان شب که آسمانِ هر کجا به اندازۀ زمینش تیره بود
 
گفتم یادت بماند زمین هر کجا
به اندازۀ آسمانش روشن است
و بوسه‌های‌مان
در حباب‌های کوچک ترکید.

   لینک کوتاه :
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :