شعرهایی از افشین شاهرودی


شعرهایی از افشین شاهرودی


«رویا»

امشب
خانه پراز موسیقی‌ست
صدای دریا می‌آید
صدای اعلام آخرین فرصت برای سوار شدن، رفتن
قلبم مثل قطار می‌زند

ساعت بیست‌وپنج است
من
با چمدانی پر از خالی
از پله‌های ایستگاه پایین می‌روم
قطار
یک ثانیه‌ی دیگر حرکت خواهد کرد
فردا صبح
کنار سکویی مرجانی
از قطار پیاده خواهم شد
ماهی‌ها به استقبال‌ام خواهند آمد
با موج‌ها به تماشای آب‌ها خواهم رفت
با دلفین‌ها آواز خواهم خواند
زیر دریا باران خواهد بارید
در باران فریاد خواهم زد
و دریا سبک خواهد شد

ساعت به وقت توخیلی دیر شده است
من
با چمدانی خالی
مثل مجسمه رویا
پایین پلّه‌ها ایستاده‌ام
کسی در ایستگاه نیست
قطار صدای سه‌تار می‌دهد.

 


«در میدان نقش جهان»

 

تو کجایی؟
با روسری آبی
در عرفان آبی اصفهان پنهان شده‌ای؟

مادرم
ماهی سرخی را
در حوض خانه رها کرد و گفت
روزی
دریا در تموّج کاشی‌های عتیقه خواهد بارید
و ماهی‌ها
به یک آبی عرفانی کوچ خواهند کرد
و از کودکی آتش گرفته سخن گفت
که در مسیر باد
با سرعتی عرفانی می‌دوید

امروز به انتهای باد رسیده‌ام
با پاهایی سرخ
و قفسی سوخته در چشم‌هایم
از صدای مادرم
که با انگورهای رسیده تخمیر شد
تا این عرفان آبی بی‌دلیل
رودخانه‌ی خشکی
از روی سینه‌ام می‌گذرد

عطر عتیقه‌ای
در نقش جهان‌ام گم شده است
زیرِ آسمانی که
از پاهایم کوتاه‌تر است
پرنده‌ام را
در آسمان فلزی گم کرده‌ام
آبی‌هایم را
در یک‌ کاشی جا‌گذاشته‌ام
و صدایم
پیچیده زیرِ گنبدی هی تکرار می‌شود
تو کجایی؟
کجایی؟
کجایی؟...
اینک به وسعت اصفهان
از آبی خالی‌ام

زنی شبیه شایعه در شهر پخش شده است
زنی که در تموّج کاشی‌ها پنهان است
که آفتاب
بی‌دلیل در پیراهن اوست
که عطر عتیقه‌ای
در گیسوان اوست
که نصف جهان
بر پلک‌های خوابیده‌ی او بیدار شده است

ای روسری آبی
از عرفان آبی کاشی‌ها خارج شو
                                            

 

« زندگی خیس »

 

خانه‌ای دارم تهِ اقیانوس
با پنجره‌ای که مثل صدف باز می‌شود
من هر روز
از این پنجره‌ی خیس
با دنیا حرف می‌زنم
با کلماتی آبی
و جملاتی از امواجِ حال استمراری
گاهی
مثل کشتی غرق شده‌ای
از خودم می‌پرسم
آیا زندگی همین آب‌هاست؟
دیشب خواب دیدم
کنار خانه‌ی خیسم
درخت سیبی روییده
و سیب
مثل گونه‌های پری دریایی سرخ است
من هرشب
این خواب رنگی را می‌بینم
اما همیشه یک پلنگ ناراحت
کنار خواب‌هایم خوابیده است
شاید فردا
سیب را خوردم و
از این دریا رفتم

   لینک کوتاه :
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :