شعری از اورهان ولی
برگردان از ابوالفضل پاشا
آفتاب
شعر از اورهان ولی
Orhan Veli
برگردان از ابوالفضل پاشا
آه!... من از روشناییها دور افتادهام
در سرم آرامشی - که از بین نمیرود -
نمردهام... هنوز در حالِ زیستنام
ببین و بشنو:
نبضِ من هنوز هم میزند
خفاشها جنبشِ بالهایشان را
به من خبر میدهند
اکنون هراسها - همهگی جدا از من -
و آبها - دهانگشوده - منتظرند
آه!... من از روشناییها دور افتادهام
در سرم آرامشی - که از بین نمیرود -
نمردهام... هنوز در حالِ زیستنام
ببین و بشنو:
نبضِ من هنوز هم میزند
در پسِ پشتِ افقهای سیاه
بهار - همراهِ آوازها -
در حالِ گل کردن است
و از طرفی در آسمانِ خیالِ من
رنگهای زیباترین دورهها جلوه میکنند
نمردهام... هنوز در حالِ زیستنام
ببین و بشنو:
نبضِ من هنوز هم میزند
آه!... من از روشناییها دور افتادهام
در سرم آرامشی - که از بین نمیرود -
روحوروانِ من
همنشینِ بادهای مرگ است
در شبِ من
و در روزِ من روشنا وجود ندارد
چشمهای من نمیبیند...
اما آفتاب
همیشه و در هر زمان
بر چهرهام میتابد
لینک کوتاه : |