شعرهایی از صدیقه محمدجانی
چند رباعی از
صدیقه محمدجانی
۱)
موهای قشنگ مشکیاش را مش کرد
با سایهی چشم و...ترک آسایش کرد
شک نیست غمی عمیق در دل دارد
هروقت زنی غلیظ آرایش کرد
۲)
از فاصله دم زدیم، محکوم شدیم
با یار قدم زدیم، محکوم شدیم
غم، قاضی دادگاهمان شد انگار
لبخند به هم زدیم، محکوم شدیم
۳)
صد دلهره از بزرگ و کوچک داریم
ترس از خودمان و از مترسک داریم
پاشید اسید بر سر سبزه و گل...
باران! به صداقت تو هم شک داریم
۴)
عشق آمده با تبسمی پیوسته
شد پنجرههای بسته، وا... آهسته
دم داد چه عاشقانهها در دل من
در قوری سرشکستهی بیدسته!
۵)
چون باور زرد برگها افتادیم
دلسردتر از تگرگها افتادیم
دیدیم که زندگی ندارد حرفی
در خانهی سالمرگها افتادیم
۶)
ای کاش نمانده بود لختی در شهر!
افسانه شده خیال تختی در شهر
سخت است که گنجشک ببیند هر روز
تشییع جنازهی درختی در شهر...
۷)
حال تو که از نبودنم بد میشد
افسوس که باورم...! نه...شاید میشد
بوسیدی و "شب به خیر" گفتی از دور
بی تو شب من به خیر باید میشد؟
۸)
جز عشق چه چیز از وجودش میریخت؟
عطر نفس گل از سرودش میریخت
در چشم کویر، آبروداری کرد
هر بار که ابر، آبرودش میریخت
۹)
بی عطر نفسهای تَرَش، نابودم
جاری شده در بسترِ تار و پودم
هر رود اگر چه نغمهاش شیرین است
من عاشق موسیقی بابُلرودم
۱۰)
برف آمده بود و یکهتازی میکرد
با روح و روانِ خسته بازی میکرد
میگفت:"سپید رنگ عشق است فقط"!
در شهر چنین شایعهسازی میکرد
لینک کوتاه : |