شعری از بهزاد خواجات


شعری از بهزاد خواجات

با چند اسم دیگر

 

با چند اسم دیگر هم بیایی
باز برای برای من همان در بسته‌ای
که از پشتش صدای بازی غول‌ها می‌آید
و سوت قطاری که دست می‌کند در آسمان
و هی هم می‌زند، هی هم می‌زند.
قبل‌ترها که تو اسمی نداشتی
من می‌توانستم هر کسی باشم
و از کنار هم که می‌گذریم
رفتگران آن‌همه پیرزن را جارو نکنند
نریزند در زهدان زمین.
محض اطلاع می‌گویم که بار اول که دیدمت
ریسه‌ای در ادامه‌ی چشمت بود
که تمام مردان این شهر یخی را
به دو قسمت نامساوی می‌نشاند.
من در قسمت اول بودم
و در دکه‌ای سیگار و ستاره می‌فروختم
و غروب‌ها چنان کار می‌کردم بر نام اشیاء
که بشود گفت: دوستت دارم!
و مطمئن بود
که کسی در دهان گرگ نمی‌رود با لبخند.
با چند اسم دیگر آمده‌ای
و از لای در دختری خم شده
تا پرتقال بردارد از سبد
و در دوباره بسته شود
که از زخم پلنگ و جنگ‌های صلیبی
جان به در برده‌ام تا این‌جا
که قفلی بر افق گذاشته باشم با شش دستورالعمل
برای تو که معارفت را روزی
با رنگ چشم بیگانه‌ای تاخت زده‌ای.

(از مجموعه‌ی آماده‌ی چاپ  "از جهنم خودنویسم")

   لینک کوتاه :
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :