شعرهایی از بنفشه حجازی
3 مرداد 93 | شعر امروز ایران | بنفشه حجازی شعرهایی از بنفشه حجازی
دکمه ی پیراهن ات
در سوت خاکستر
زیتونی بود
درماه عسلم
...

ادامه ...
شعری از علی جهانگیری
3 مرداد 93 | شعر امروز ایران | علی جهانگیری شعری از علی جهانگیری
پس کوه ها به راه افتادند

تیر و کمانت را بردار پسرک آفتاب و

زیتون

و کاغذی سپید برای شعرم ...

ادامه ...
شعرهایی از علی صالحی بافقی
27 تیر 93 | شعر امروز ایران | علی صالحی بافقی شعرهایی از علی صالحی بافقی
کُند می گذرند از گلو
سالهایی که می دانم
موهایت را در آرزویِ آمدنم بلند می کُنی
با اینکه می دانی
من
کوتاهِ کوتاهِ کوتاه را
ترجیح می دهم
به راه هایِ بی پایان ...

ادامه ...
شعرهایی از آسا قربانی
5 تیر 93 | شعر امروز ایران | آسا قربانی شعرهایی از آسا قربانی
با کفشِ پاشنه بلند
ابرها را یقه می کنم
و روی زمین
جایی برای درختِ بهارِ بعدی باز می کنم
اگر خطِ سفیدِ پیاده رو
خودش را پرت نکند
...

ادامه ...
شعرهایی از محمد جانفشان
14 خرداد 93 | شعر امروز ایران | محمد جانفشان شعرهایی از محمد جانفشان
در خودم قدم می زدم
آن روز که برایم دست تکان داد
و زنبیل اش پر از خیابان بود
مرگ از کنارش بی صدا می‌گذشت
و نگاهش پر از افتادن ...

ادامه ...
شعرهایی از سولماز بهرنگی
31 اردیبهشت 93 | شعر امروز ایران | سولماز بهرنگی شعرهایی از سولماز بهرنگی
تمام ساعت ها را کوک کن
به وقت حلقه شدن دستت به دور کمرم
که درد می گیرد
ماه به ماه
از آنکه نمی آید
...

ادامه ...
شعری از حسین گائینی
31 اردیبهشت 93 | شعر امروز ایران | حسین گائینی شعری از حسین گائینی
گريزان از فرو رفتن در برف
لرزيده در من و
در سکوت
کوه نگاه تو، جاری در من و
رود نگاه من، ايستاده بر تو
تا دريا - شبِ بي‌وقفه
...

ادامه ...
دو شعر از گراناز موسوی
9 اردیبهشت 93 | شعر امروز ایران | گراناز موسوی دو شعر از گراناز موسوی
براي پيراهن راه راه
يك راه بيشتر نمانده بود:
آن قدر به بيراهه بزند
تا پاره شود... ...

ادامه ...
شعری از علی جهانگیری
15 فروردین 93 | شعر امروز ایران | علی جهانگیری شعری از علی جهانگیری
اردیبهشت دیر کرده
و مادرم در بهار نارنج درد زائیدن دارد
كمي جلو تر
زمستانی شمالی با موهای بلند
كم كم به تمام لحافم نشت مي كند
و باران بزرگ
آسمان تاريك را مي خورد ... ...

ادامه ...
شعری از علی باباچاهی
29 اسفند 92 | شعر امروز ایران | علی باباچاهی شعری از علی باباچاهی
لمس می‌کند وُ بو می‌کشد / شب و روزش را
روز و / شب
سالکِ راه‌هایِ متواریِ در راه است
روز و / شب
راه در ساقِ پاهایِ اوست / فکر نمی‌کند به رسیدن
...

ادامه ...