شعری از قارن سوادکوهی
تاریخ ارسال : 30 مرداد 94
بخش : شعر امروز ایران
قطارها به هم ریل میدهند
از دستهايت
رها شده باشم خوب است؟
از ردِپايت
تا جايي كه جا دارد
در رفته باشم خوب است؟
خوب است كه با تو پُكي به اين سيگار زده باشم و
شب ، شده باشد و
از پشت عينك
پرده را پاييده باشي
خانه را پيدا كرده باشي
و خوب توي صورتم نگاه كرده باشي
من سگي در چشمهايم پارس كرد و پيشانيام ترك خورد...
...
اينجا...درست...نقطه...سر...خط است
درست در سر از دست دادن و به دست آوردن
با دستهايت وارد عمل شدن
"عمليات اما جنگي نيست"
من فقط به اندازهي چشمهايت به چشمهايت بدهكارم
و همينقدر را
از بدزدمت ، بدزدمت خوب است...
...
ميدانم
خوب نميشود اين شعر
اين سطرها
با هم كنار نميآيند...
...
از خطوط خواب رفته بيدارت كردم كه بيدارت كرده باشم
حالا! كمي كنار خوابهاي آرام ، بيارام!
رمهها ، در كنار همديگرند
اما تو نيستي
نه سيبي از آسمان كال به زمين ميافتد
نه جنازهيي پرچم ميشود لابهلاي الفبا...
در لابهلاي الفبا
فكرم از تو وصف حال ميگيرد
وزنم به روي تو ميافتد
اما ورقهها
ورقههاي پراكنده وزنهاي بيصدايي دارند...
...
زيباي چشمهاي خيره ناپذير
پريشانيام را بپذير
بر پيشانيام
خطوطي از كلمات مدارا
و چند حرف مختلف است
كه باقياش را
از موهايم ميتواني تفتيش كرده باشي
ديگر اغراق هم كه كرده باشم خوب است...
...
...
...
از خوب استهايت كه بگذريم
ضمير تو متصل است به
منكه منهم
رابطهيي دارم با
روزي كه تو
گذاشتي و برگشتي
تا
به من رسيدي و منهم
حالا!
چقدر فاصله بايد به اين كلمات
گوشزد بكنم
تو در ميان مني
و من
واژهيي به اندازه ي آرزوهات
پيدا نميكنم...
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه