شعری از حسین گائینی
31 اردیبهشت 93 | شعر امروز ایران | حسین گائینی شعری از حسین گائینی
گريزان از فرو رفتن در برف
لرزيده در من و
در سکوت
کوه نگاه تو، جاری در من و
رود نگاه من، ايستاده بر تو
تا دريا - شبِ بي‌وقفه
...

ادامه ...
دو شعر از گراناز موسوی
9 اردیبهشت 93 | شعر امروز ایران | گراناز موسوی دو شعر از گراناز موسوی
براي پيراهن راه راه
يك راه بيشتر نمانده بود:
آن قدر به بيراهه بزند
تا پاره شود... ...

ادامه ...
شعری از علی جهانگیری
15 فروردین 93 | شعر امروز ایران | علی جهانگیری شعری از علی جهانگیری
اردیبهشت دیر کرده
و مادرم در بهار نارنج درد زائیدن دارد
كمي جلو تر
زمستانی شمالی با موهای بلند
كم كم به تمام لحافم نشت مي كند
و باران بزرگ
آسمان تاريك را مي خورد ... ...

ادامه ...
شعری از علی باباچاهی
29 اسفند 92 | شعر امروز ایران | علی باباچاهی شعری از علی باباچاهی
لمس می‌کند وُ بو می‌کشد / شب و روزش را
روز و / شب
سالکِ راه‌هایِ متواریِ در راه است
روز و / شب
راه در ساقِ پاهایِ اوست / فکر نمی‌کند به رسیدن
...

ادامه ...
شعرهایی از هرمز علی پور
29 اسفند 92 | شعر امروز ایران | هرمز علی پور شعرهایی از هرمز علی پور
گلی که مبتلای خورشید است
خودش هنوز نمی داند
چون ما که به تأخیر باران
به ترس می افتیم

...

ادامه ...
شعرهایی از م.موید
29 اسفند 92 | شعر امروز ایران | م.موید شعرهایی از م.موید
چگونه است این ؟! / نمی دانم !
نام شبدر / شیدایم کرد
و نام های برآمده از آن
شما / شبگیر / شایگان
...

ادامه ...
شعری از بهزاد خواجات
29 اسفند 92 | شعر امروز ایران | بهزاد خواجات شعری از بهزاد خواجات
شب به بیراهه می رود
آن جا که دراز دراز ، بیابان کور
با عقرب ها و مارمولک ها
هفت بازی ابدی را برده
و در این سمت ، " هایدگر"
با رویت تمام ورق های مرگ
بازنده ای بزرگ است. ...

ادامه ...
شعری از آزیتا قهرمان
29 اسفند 92 | شعر امروز ایران | آزیتا قهرمان شعری از آزیتا قهرمان
در گیر و دار جنگ لاعلاج
همخانه ی گربه ای سفید و خپل شدم
خون چکه داشت از سینه اش هنوز
جای سمی گلوله چه ذق ذقی می کرد ...

ادامه ...
شعری از رویا زرین
29 اسفند 92 | شعر امروز ایران | رویا زرین شعری از رویا زرین
خارج از ابعاد مثلث ام
دایره ای شکننده از هر شعاع
مرکزی فرو شده در خویش
به زمستانم بیا
گرمم
...

ادامه ...
شعری از ابوالفضل پاشا
29 اسفند 92 | شعر امروز ایران | ابوالفضل پاشا شعری از ابوالفضل پاشا
اگر از ریگ‌هایی که در جوانی
از کفش خود درآورده بودم
سراغ بگیرم
چرا تعجب کنم که هر کدام‌شان
سنگ بزرگی که چنان بالغ شده‌اند
و حتا ازدواج کرده‌اند ...

ادامه ...