شعری از عطیه عطارزاده


شعری از عطیه عطارزاده نویسنده : عطیه عطارزاده
تاریخ ارسال :‌ 27 شهریور 94
بخش : شعر امروز ایران

 

... این عجیب ترین فسیل جهان است
همین که در گلوی توست
و رسوبات آهن و خون ببرهای مرده و گیاهی که کسی که نمی داند از کجاست به دورش چسبیده
گوشت راکه رویش بگذاری
صدای استخوانی می شنوی که از اولین خزنده می شکند

تعیین عمر این فسیل ممکن نیست
چیزی ست میان عصر پارینه سنگ و زنی که دور میدان تجریش گریه می کند
گاهی به عقب بر می گردد
آه می‌کشد

کسی نمی داند این فسیل از کجا آمده است
فسیل شناسان تاریخ گندیدن اجساد را از دنده های زمین حدس می زنند
تاریخ خونریزی خاک را ازکربن و جفت های مرده
فکرمی‌کنند حتما وصیتی ست که لای دندان زمین مانده
حتما کسی که می دانسته عمرجهان حدس زدنی نیست
چیزی را از متلاشی شدن درآب پس گرفته
چیزی که نمودار نسبت اعصار است با زنی که دور میدان تجریش گریه می کند

باید لبانت را بازکنی
آب دهانت را قورت بدهی
وجایی که زبان در تاریکی حلق محو می شود
به برآمدگی سرخی برسی
درست پشت حباب های خیس هوا
جای پای مردی مانده که کسی نمی داند چندهزارساله است
واین عجیب ترین فسیل جهان است
همین که در گلوی توست
ورسوبات آهن و خون ببرهای مرده و گیاهی که کسی نمی داند از کجاست به دورش چسبیده.

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :