شعرهایی از آیدا مجیدآبادی


شعرهایی از آیدا مجیدآبادی نویسنده : آیدا مجیدآبادی
تاریخ ارسال :‌ 27 شهریور 94
بخش : شعر امروز ایران

  1

تو شلیک می کنی

و چشم هایم

روی بوم نقاشیت می پاشند

درد ها

تنها به درد مردن می خورند

و به درد لق کردن دهان آدم ها

که سالهاست

پشت شیشه ی سرد خانه ها

جنازه ام را

آب می کشند

من مرده ام

و تمام شعر هایم

یتیم مانده اند

من

نازایی تمام عروسک ها را

با خود

به زیر خاک خواهم برد.

 

  2

کمی فرفره ها را دور بزن

بگذار

خیالت از دو سالگی " محیا " راحت شود

نگران نباش

او آنقدر بی زمین می چرخد

که بی هوا

تو را

فراموش می کند

و من برایش از مردی خواهم گفت

که حجم موهایش را

به شانه های من

نسپرده رفت

به او خواهم گفت

از وقتی

چوگان خدا ترک برداشت

کار این گوی آبی

چرخیدن است.

 

  3

فصل به فصل شده ام

و هیچکس

حالم را نمی فهمد

مادرم می گفت

یک روز

برای جمع کردن برگهایت

به خانه می ریزند

مادرم

وقتی که من خیس بودم

مادرم بود.

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :