شعری از نعمت مرادی


شعری از نعمت مرادی نویسنده : نعمت مرادی
تاریخ ارسال :‌ 17 شهریور 94
بخش : شعر امروز ایران

لب هایت دو رود بی آب
که به هیچ کجای شعرم می ریزد
فنجانی که از کلمه ی لب پر شود
در هیچ قابی جا نمی گیرد شاید
شاید بارانی ام را نمی پوشم شاید
سر من که ناودان ندارد/دارد؟
ندارد دارد های دو ابر برای تو
ابری هم که دلش می گیرد
خودش را در فنجان همین شعر بریزد
هم اکنون حالاهم
تلو ملوی خیابانی در سرم نیست
یا رابطه ای جنسی
در یکی از همین خانه های تهرانسر.
با این اتوبان مرده روی دست
با آن دولب بی رودهم
ندارد دارد دو باران برای تو
من مردی نشسته برخانه
به خیالبافی روز نرفته ام
شب اما زن زیبایی است
که جنون مرا دارد
با باران دولب خشک
ودوسینه ی فنجانی کافه
کسی هم اگر رقص بلد باشداگر
می تواند
روی پوست من برقصد
کویر هم می تواند
رگه های از آب زیر پوستش بخزد.
تنها
ناوادن است که تنها مانده است
حتما هم
به بخار دریا یی کافه سلام می کنم سلام
وبه سلامتی شعر
از پشت کاناپه بلند می شوم
وفنجانی شعر می نوشم
که طعم ابر می دهد.

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : زینب فرجی - آدرس اینترنتی : http://

درود برشما