شعری از مازیار نیستانی
تاریخ ارسال : 13 دی 94
بخش : شعر امروز ایران
آنچنان که گفته اند
آنچنان که کارها از کار،
آب ها از سر گذشته اند.
آن دسته نقره ای
آن تیز، آن برنده، آن هستی نازک، ظریف ، کشنده
شکافته باشد رگ ها و رازها
شکافته باشد ساعت ها، جمله ها و قلب ها :
وقلب چیست
انبوه ماهیچه بودن،
اندوه ماهیچه بودن
و رگ، رگ
و خون، رگ.
آنگاه
من،
و پوست من
زیر ناخن هایم کبود شده باشند.
چرک، و زردی چرک
زیبایی شناسی دو لبه ی زخم،
منتشر شود
بر خاموشی جایی که تمام می شود تمام .
با دستانی که نه خاکی اند
نه قانع می شوند از روح
جنازه ام
یک توده
یک توده تعریف شده
- گونی ی گوشت و استخوان را-
از بین کوچه و خیابان،
پاساژهای باستانی،
گازهای معده،
شیشه های بازتاب دهنده و بی بازگشت،
انبوهی جمعیت ،
از بین خوابگزاران،
ماشین های شکافته ی عصر،
فاضلاب های طالع شده در باب بابل ، و دکه ها و دست ها
و دست ها
و دست ها و دکه ها ،
عبور می دهم
با این دست ها
که نه خاکی، نه قانع می کنند روح را
با دستهایی پنج ساله،جوان، پیر،
با دست های ایوب، سیگار ، تراخم
با دست های امید،شکفته، شکوفه
با دست های تو، ما ، شما
خاک را می شکافم
وشکافته نمی شود ،
چون قلبی که بسته مانده
چون لبی و چشمی
وچون زن - رازی
که بسته مانده
آنچنان که گفته اند.
ای گور
ای در پوست خود تابوت
مرده ام
و بر خود
ایستاده ام.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه