شعرهایی از ابوالفضل پاشا
خانهیی برای دستها
خانهیی برای دستها
دستی از من!
خانهیی برای خستهگیها
و دستی از تو!
که تا پایانِ عمر به اینها چشم باید بدوزم
آغازِ من از چندسالهگیها بود؟
پیش از آن هیچ خستهگیها چه میدانستم؟
و دنبالِ خانهیی سرپناهی از همهجا تو را خواستم
خانهیی که هر چه رفتم آیا کجا؟
تو را هر چه آمدم خواستم تو را نبودی
و پاهای تو جاهای دیگر اینچنین که بالا که بالاتر میروند
خانهیی برای خستهگیها
اینبار هم میآیم از تو خانهیی بسازم
خستهگیها مرا هیچ رها نمیخواهند
و اگر بیایم اینبار سرم را میگذاری آیا که در تو بخوابم؟
اینهمه تُرد
اینهمه تُرد!
اینهمه خوشمزه!
درست مثلِ یکى گوجهسبز
تو در مقابلِ من نشستهیى
زمستان که بگذرد
اولین گوجهسبز را که مىخورى چه طعم دارد؟
تو در مقابلِ من
و چه انحنایى!
آبِ دهانِ من ببین که راه افتاده است
نگاهات مىکنم
زمستان که بگذرد بهار بیاید
تو طعمِ اولین گوجهسبز
و نگاهات مىکنم
تو در مقابلِ من
و چه خطى از بالا به پایین
درست مثلِ همان که از زیر دندانام آب مىپرد همینکه گازت بزنم! بیا!
من اگر حرف میزنم
من اگر حرف میزنم گاهی چه میگویم؟
من اگر ایستادهام چرا خسته نمیشوم؟
تو مرا میشناسی و هر روز میگیری و پایین میآیی
من نردهیی مگر نیستم؟
مرا کنارِ همین پلهها گذاشتهاند
که وقتی بگیری و پایین بیایی تو را تماشا کنم
دستِ تو با ما
و پایین میآیی
چشمِ تو با ما
و مراقب باش
همیشه ما همهگی نگران
و من یکی از نردهها
پلهها برای تو
که اینجا کسی در انتظار نباشد کجاست؟
نردهها برای تو
که پایین بیا
من ایستادهام
که من نردهیی
و اصلن بگو بردهیی مگر نیستم؟
لینک کوتاه : |