شعرهایی از آفاق شوهانی
اگر تکان بخورم
اگر تکان بخورم جهان منفجر میشود
چیزی که به آن دریا میگویید منم
ساحل به من دهنکجی میکند
چیزی که به آن قایق میگویید منم
پاروها سراغِ زمستان را میگیرند
روی سیارهیی ایستادهام
و میخندم به این سؤال:
از من که میروم پرتقالهایم را بچینم
از من که پرتقال میخرم از پرتقالفروش
از من که پوستِ پرتقال حراج میکنم
چه کنم؟
اگر دست تکان بدهم جهان منفجر میشود
از راستهی آینده
از راستهی آینده برگشتهام
مجذورِ آینده بودنت
به اعماقِ گذشته برداشتهام
راویها پسوپیش
و روایتها کش آمده از زبانِ مردان بیتاللحم
زاویههای سهگانه
و سرعت من
ساعت را سکته انداختهاند
یکی نخِ این قصه را باد ببرد
گهواره تاب بخورد
من قصه برگردانم با مسیح و گوسفندانش
تا دمدمای صورِ اسرافیل
برخیزید
برخیزید
بپاشید به راه
موجی از آینه برمیدارم
پیشاپیشِ جمعهیی دیگر
اگر چه «بود»
اگر چه «بود» فعلِ درگذشتهیی از ما بود
به وقتِ «ها» گفتنات
به وقتِ «هو» گفتنم
حالا با تو در سطری از رها شدنم
تن که میزند تنبور
یا من که میزنم تار
و از دهان میافتد گناه
در من مینشیند چشمهای تو
گفتنِ رفتنهای تو
تن بزن آنگونه که تن گفت
تا تأویلِ کلمه بشکند در هوایت از معنا
عریان، شناور در چلهنشینیِ هو
یا
تا
ها
لینک کوتاه : |