شعرهایی از هرمز علی پور
چهار شعر از "هرمز علیپور"
۱
حالا میتوانم با خیال راحت
لبخند تو را در یک روز برفی
تا هرچه دلم بخواهد نگاه کنم
از تنوع و رنگ لباس
تو را تحسین
که در چشمها چیزیست که
نامی برایاش پیدا نکردهام هنوز
سخت اما بگیرند
با من که اینطورند
بعد تکلیفم با خندهای که
مرا در تعلیق نگه میدارد چیست
نمیدانم که میپرسم
از کی اما باز نمیدانم و نمیپرسم
۲
یک لحظه حتی فکر نکردم
ممکن است حرارتی پنهان
در حرفهای تو باشد
چون که ندیده بودم از تو به هیچ زمان
دیر آمدی که دیر شده خیلی
تو دیگر ممکن نیست بتوانی مرا بشناسی سکوت محضم آخرگاه چون
داری از دیگران تقلید میکنی
پرسشهای غیرلازم و پر از منظور
فقط میتواند عصبانیترم کند تنها
فکر نمیکردم دروغ بگویم
۳
از این توهم یا که خیالپردازی
من هم دلخورم کمی و دارم
کمی هم میترسم
همین دیگر که بخواهی
در این سنوسال بخواهی
دل به دست بیاوری
کاری کنی که دیگران بخندند به فرض
من نه حرفی برای زدن
ندارم از خودم
حرف دیگران هم که از دیگران نامعلوم است گاه
خیلی وقت است ولی فقط
نسبت به بعضی آدمها
که یکطوری هستند شدند
که ندیده بودم من
اعتماد اینجانب
به قتل رسیده و قاتلها اسمهای گنده هم دارند
۴
رنگها زندگی خصوصی خود را دارند
ما عادت کردهایم اما
صفتهایی به اشیا بدهیم و
رنگها و
آجر و سنگها
مثل اتفاقی که
در فاصلهی دو نقطه از
یک پارهخط میافتد
و تنها خود ماییم که در آن
نه دست داشته و
نه این که خبر
تپههای مصنوعی
اعصاب اسب و گوزن واقعی را
به هم میریزد
لینک کوتاه : |