شعری از میثم ریاحی
تنهایم اگر در بهانه های خاکسترم
تنهایم اگر در سینه سُرخی که بوی پله های سیمانی گرفته است
و بوی تگرگ
سوسو می زنم اما
با رگِ تَری که وسوسه هایم ، به پَرِ سیب داده است
این جا / نه اینکه کلید ، "در" را در مسافرخانه ای قدیمی جا گذاشته باشد
نه اینکه جهنم
اوج مختصری از جرعه ای پاییز باشد
تنها / روی مویه های لاله ی وحشی
حیف است
حیف است که پیامبر
شکسته ، بنشیند و
رویای بریده بریده ی عروسک هایمان را خواب ببیند
و در شیروانی مُژه هایم
برای پونه ی پوشیده
و عصایش
معبدی در تمام شمع های جهان آرزو کند
که البته این
نه اینکه تو را از شفافیت سوسک ها
و تارهای سفیدی
که از یقه ات می تکانی ، جدا کند
و یا نعش های پنهان را
از روی نیمکت های پریشان ، جمع ...
فقط / لابه لای چند لحظه ی مُسری
میخکی
روی صوت پروانه ها ، می نشاند و
پروانه ای به شال گردنت ، سنجاق می کند
تا سنجاقکی به سلطنت تابوت
صراحت یک قدّیس را ببخشد
لینک کوتاه : |