شعری از پگاه احمدی
آزادی
نگاه کن دیگر، وجود ندارم
این تنها موجودیت است
رهاکردن ِ چیزی تشنه، با ناف و قلب
سوزن زدن به شُش،
مثل بادکنک ها که چروک، فرود می آیند
نگاه کن ما حیوانات ِ آن بیابانیم که حافظه بر پرتگاهش نوشت هیولا
ببین که در شکاف ِ دهانت خیره مانده ام تا مسدودت کنم
حقیقت آیا نزد ِ ماست؟
تمام قد در مِه
وقتی انگشت ِ خونی ام را در قلبم می چرخانم وَ از کسی، صدا نمی آید
حقیقت آیا نزد ِ ماست؟
نگاه می کنم که پشت ِ سرم، هیچکس نایستاده به جز آفتاب
چه چیز را باید نوشت
اگر حقیقت، سکوت ِ آن روحی ست،
که پیکرش را بر دو دست می گیرد
اسمش، یادش می رود
پرنده می وزد از من که دست ندارم وَ با دو بال، روی هوا می نویسم: آزادی
در چشم های زبان، زُل بزن
به اتحاد ِ صدا می رسی
حقیقت، آن مجسمه ی بی سر است
که از شکاف ِ گردن اش امشب، بهار می رویَد
ببین که جان، شده است
نگاه کن دیگر وجود ندارد
این تنها موجودیت است.
ژانویه ی ۲۰۱۹
لینک کوتاه : |