شعرهایی از « ملیسا گور پینار» برگردان : طاهره میرزایی |
|
« ملیسا گور پینار» در سال 1941 در استانبول متولد شد. مدتی در آکادمی علوم اقتصادی و تجاری تحصیل کرد. سپس به فعالیت در زمینه تئاتر پرداخت. اولین کتاب شعرش در سال 1962 زیر چاپ رفت. در طول دوران تحصیل و حتی پس از آن، همانطور که به فعالیتش در حوزه ی ادبیات ادامه می داد، در بسیاری از حوزه های دیگر نیز به صورت حرفه ای و یا آماتور شرکت می کرد. و پس از آن نیز به عنوان منتقد ارتباط خود را با دنیای تئاتر حفظ نمود. ...
|
|
ادامه ... |
ویژه نامه ها
1400 |
نوروز 1399 |
نوروز 1398 |
نوروز 1397 |
داستان نوروز 1396 |
نوروز 1393 |
بهرام اردبیلی |
ترجمه اولیس اثر جویس |
ساده نویسی |
علی مسعود هزارجریبی |
ویژه نامه نوروز 1393
"یکی از اون هشت نفر " / داستانی از علی اکبر جانوند | |
- دستهای سردش پس گردن و پشت گوشهایم را نوازش میکرد. فکر میکرد ناآرامم. چیزی نمانده بود گریه کنم. باز هم نشد.
- بغض کردی؟ چرا گریه نمیکنی؟ گریه کن سبک بشی! - کاملا با حرکات من آشنا بود. خیلی زود همه چیز لو میرفت. بهتر از خودم حرکاتم را معنا میکرد. ... |
|
ادامه ... |
شعری از کارلوس دوروموند دآندراده / برگردان : فرشته وزیری نسب | |
از هر چیز کمی مانده
از ترس من، از انزجارتو از فریاد های فرو خورده، از گل سرخ کمی مانده ... |
|
ادامه ... |
شعری از بابک اباذری | |
در برابر زیبایی ات
از کلمات کاخی می سازم اما در برابر مهربانی ات به حروف هیروگلیف پناه می برم نمی خواهم کسی بفهمد چگونه دوستت دارم ... |
|
ادامه ... |
داستانی از امیر حسین محمدی |
|
این جا هم دلم ضعف می رود. نیمه های شب صدای هولناک خرد شدن شیشه ی اتاقم در همه ی آبادی پیچید. آرام به سمت قاب چوبی پنجره رفتم. قسمتی از شیشه فروریخته بود و دندانه های آن جا به جا ، باریک و تیز مانده بود. خوابم نمی آمد. ...
|
|
ادامه ... |
ـ نگاهی به شعرهای شبنم آذر و روجا چمنکار / احمد خلفانی | |
اینکه یکی به تمام زبانهای دنیا خواب می بیند (شبنم آذر) و دیگری به زبان مادری می میرد (چمنکار) نشان می دهد که هر دو، مثل ماهی هایی از دریا، از خانه خود بیرون افتاده اند. این وداع، این وداع درونی با خانه و با سرزمین خود دو طرفه است. تقدیر انگار چنان است که هر دو ـ شاعر و سرزمین ـ از دو سمت، از همدیگر دور شوند ...
|
|
ادامه ... |
تصادف / داستانی از اسماعیل صابر | |
پیش از آنکه مادرش از راه برسد ، مادر امیر رسیده بود. معلوم بود که به او زودتر خبر داده بودند. قبل ازآن نسرین هنوز جرأت نکرده بود چشمهایش را بازکند. با اولین تلاشی که بعد از به هوش آمدن برای بازکردن چشمها به خرج داده بود مشتی سوزن ریز طلائی رنگ به چشمهایش فرو رفته بود و او تندی آنها را بسته بود، با فشار بسته بود طوری که به نظرش میرسید چند تا تخته سیاه بزرگ را که انگاری کسی نوشتههای روی آنها را هولهولکی پاک کرده باشد، جلوی چشمهایش به این سو و آن سو میبرند. ...
|
|
ادامه ... |
غزلی از محمد فرخ طلب | |
طلوع چشم تو آغاز راه این غزل است
به من بتاب که خورشید نسخه ی بدل است حریم پاک تو یک گوشه از بهشت است و برای داشتنش بین عاشقان جدل است ... |
|
ادامه ... |
داستانی از امیر بیگدلی | |
از همان روزي كه پدرزنم مرد سر و کله جمشیدخان پیدا شد و تا جايي كه من مي دانم ديگر مادرزنم را ترک نکرد. او پسردایي مادرزنم است. در طول ده سالي كه من داماد آنها بودم سه يا چهار بار بيشتر او را نديده بودم. اما وقتي پدرزنم مرد خيلي سريع خودش را رساند و درست از همان وقتی که پایش را داخل خانه گذاشت بيشتر كارها را به دست گرفت؛ از چاپ آگهی فوت گرفته تا چگونگی پذیرایی از مهامانها، چه در خانه و چه در بیرون از خانه، و همچنین سروسامان دادن به مراسم کفن و دفن و ...
|
|
ادامه ... |
شعری از رباب محب | |
حالا بیا به یقه ات برگرد!
این حواصیل با آن گردنِ درازِ خمیده از دیوار نُدبه هم بالا نمی رود و این خروسِ صحرایی که هفت رنگ از دُمش به صورتت دوخته... ... |
|
ادامه ... |
داستانی از حسن حسنی زاده | |
علی داد داشت وسط حیاط کراواتش را سفت می کرد که روکرد به نوریجان و مثل برق گرفته ها گفت:" دَدِ باورت نمی شه که بگم. همچی کاکام علیخان با پاشنه ی دستش کوبید به کله قند که از ته قهوه خونه پرید تو پارچه فروشی ِ حیم یهودی، اگه سرشو قایم نکرده بود باورکن باید می بردیمش خُمبِه. ...
|
|
ادامه ... |
شعری از دلمیرا آگوستینی برگردان : فرشته وزیری نسب |
|
زندگی می کنم، می میرم، می سوزم، غرق می شوم
گرما و سرما را همزمان تاب می آورم زندگی همزمان بسیار ملایم و بسیار سخت می شود و اندوهم با شادی در هم می آمیزد ... |
|
ادامه ... |
غزل هایی از رضا سلیمانی | |
تا شرح دهم منزلت خیره سری را
بر دوش کشیدم همه جا در بدری را جز سینه پر درد به ما ارث ندادند حالا چه کنم این همه ملک پدری را ... |
|
ادامه ... |
شعرهایی از مظاهر شهامت | |
خالی سرخ در پیشانی اش
و سیاه در دو دست او این کودک خیس را بردارید و آویزان کنید از ارتفاع کلمه ایی زیبا ... |
|
ادامه ... |
داستانی از سپيده كوتي | |
همهچیز از جایی شروع شد که تصمیم گرفتم با آدم دیگری در شهر دیگری زندگی کنم. حالا که خاطراتم را مرور میکنم، اتاق آرامآرام پایین میرود، اما هنوز از پنجرة رو به خیابان تابلوی نئون مغازة روبهرو را میبینم.
شاید بالاخره بتوانم اسم روی تابلو را همبخوانم. هر بار که منتظرم کلاغها از جلوی تابلو کنار بروند تا اسم مغازه را بخوانم، کسی که با من زندگی میکند میگوید نوبت اوست که پشت پنجره بنشیند و باید جامان را عوض کنیم. ... |
|
ادامه ... |
شعری از شبنم آذر | |
لب / برنمی داشت / صورتِ تلخم
دو خط مورب بود که به هم میرسید / در ناپدید صدا نبود / در صدایم نمیتنید ... |
|
ادامه ... |
شعری از ای ای کامینگز برگردان : فرشته وزیری نسب |
|
به وقت نرگس های زرد (که می دانند
هدف از زیستن بالیدن است) چگونه را به خاطر بسپار، چرا را فراموش کن به وقت یاسمن ها که ادعا می کنند هدف از بیدار شدن رویا دیدن است ... |
|
ادامه ... |
تو باید همواره آماده یِ رسیدن به رهایی باشم کافکا به روایت پاسلی / رباب محب |
|
در باره یِ کافکا و آثار او بسیار نوشته شده است. امّا تا زمانی که آثار، دفترخاطرات و دست نوشته هایِ او به کتابخانه یِ بودلیانِ آکسفورد واگذار نشده بود، امکانِ مطالعه و بررسیِ این نویسنده یِ بزرگ که در تاریخِ ادبیاتِ معاصرِ اروپا تأثیری به سزا داشته است، فراهم نبود. ملکوم پاسلی یکی از اوّلین کافکاشناسانی بود که به سراغِ دست نوشته های کافکا رفت. ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از مانی پارسا | |
بوی مطبوعِ آدامسِ نعنايی که چِلِپ چِلِپ می جويدم، با بوی تندِ عرقِ کشمش که آن طور بی محابا پِيک پِيک رفته بودم بالا درمی آميخت. آدم فکر می کند بوی مطبوعِ نعنا، آدامسِ نعنايی، بوی تندِ عرقِ کشمش را محو می کند. زهی خيالِ باطل! خرجِ اَتِينا شده است آدامسِ نعنايی که اگر به جا جويده می شد، بی چون وچرا نشانه ی آقامنشی و ادب و متانت می بود. ...
|
|
ادامه ... |
شعری از بهاره رضایی | |
فرود آمده بودم
به دنیایِ بی وقتی ها ! مثلِ میوه ه ای نارس در منطقه ای حارّه گس بودم! ... |
|
ادامه ... |
غزل هایی از بنیامین دیلم کتولی | |
به غير زهر چه نوشيده است سربازي
كه عاشق يكي از همسران شاه شدست ؟! مگر گذشته شب از باغ سبزگردويي كه دست هاي بزرگش چنين سياه شدست ... |
|
ادامه ... |
شعری از علی الفتی | |
برای بدرقه ی شنوایی ،ناشنوا می شوی
باد پیچیده ی دی ماه درخت فراخوان برف است / درنابینایی ات برمی گردی با دستاری از برف یکریز ،خونِ سفید می چکد / از نا برگشتن ات ... |
|
ادامه ... |
روایتی نو از روند شکل گیری شعر خوانشی از شعر اداری شمس آقاجانی فرشته وزیری نسب |
|
خود ارجاعی (self-referentiality) در متون ادبی به شکل های مختلفی اتفاق می افتد.میشائیل شفل در بررسی دیدگاه های ژرارد ژنه خود ارجاعی را به شکل دو پدیده تعریف می کند یکی انعکاس یا بازنمایی خود هنر(به جای بازنمایی واقعیت) در اثر هنری و دیگری اثر ادبی یا هنری ای که در مورد خود می اندیشد یا موضوع اش خود ادبیات یا هنر است؛ شعری که در مورد شعر نظر می دهد، تاتری که در مورد شکل گیری تاتر است و رمانی که روند تکامل یا ژانر خود را می شکافد یا حتا تظاهر به این می کند که با کنش مخاطب ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از رسول آبادیان | |
یکی از ما فریاد زد : بخوابین رو زمین!
رگبار از روبرو زمینگیرمان کرد. چند ساعتی گذشت، یکی از آنها آمد بالای سرمان و گلولهای به پیشانی یکی از ما شلیک کرد. یکی از ما گفت: نه قربان! ... |
|
ادامه ... |
شعرهایی از حبیب موسوی بی بالانی | |
دارم میمیرم و
کلمه از جنازهام بالا میرود با داسی عمیق و چشمی از پا افتاده مثلِ آهویی بعد از فرار ... |
|
ادامه ... |
چهار شعر از شيركوبي كس برگردان : صلاح الدين قره تپه |
|
ميداني و
مناره اي و دكاني. درميدان تنها "رصافي" ايستاده و به خانه برنگشته است! ... |
|
ادامه ... |
داستانی از محمدرضا پورجعفری | |
اول گفتم بروم یکراست توی داستان . درست سرِ همان صُفّه ای بنشینم که استادم خواجه ابوالفضل بیهقی آن را دیده ست و توصیف کرده . اما نتوانستم . صُفّه که سایبانی هم ندارد وسط بیابانی بَحت و بسیط افتاده ست . آدم های زیادی از هرجا و از هررنگ براین صفه نشسته اند و فرمان رانده اند و فرمان بُرده اند . حالا کسی آنجا نیست . امروزه این صفه ها کاربرد چندانی ندارند . حافظه ی خواجه ابوالفضل هم اندکی کند شده . ...
|
|
ادامه ... |
هستی گرفتن در نگاهی متفاوت گشتی در "رقص واژه ها" سروده حسن نیکوفرید علی مسعود هزارجریبی |
|
امپرسیون های گوناگون در متن شعرها حاکی از آنستکه شاعر جهان گسترده ذهنی و حسی اش که در حالت های مختلفی بروز یافته اند را در متن به خواننده تعارف می کند و حتا در پاره هایی خواننده با خوانش متن و درونی شدن با آن هم خـــود و هم متن را تولد می بخشد البته خلق این جهان گسترده نشان دهنده جهان نگری گسترش یافته شاعر است ... ...
|
|
ادامه ... |
غزل هایی از مریم جعفری آذرمانی | |
نصیبی نداریم جز داغداری
هم از شادمانی هم از سوگواری به جُرمِ همین خوابِ خرگوشی اما چه کردند با ما سگان شکاری! ... |
|
ادامه ... |
شعری از پوریا سوری | |
سایه ها همیشه تبهکار نمی شوند
باید موهایشان را اصلاح کنید تیره گی اشان را گه گاه بسنجید لباس های زنانه شان را به دندان بکشید و از روی تب خال هایشان / به صداقتشان پی ببرید ... |
|
ادامه ... |
غزلی از غلامرضا طریقی | |
من کیستم بهی که جهان بهترش نکرد
پیغمبری که قوم خودش باورش نکرد کاری که خلق با من دیندار می کنند هم دین نوح با پسر کافرش نکرد ... |
|
ادامه ... |
شعرهایی از آرش نصرت اللهی | |
حالا که شب نشسته روي صورت همه چيز
صورتک ها صورتم را ترک کرده اند و اين که در ته تاريکي به خوابهاي خودش نزديک مي شود خودم هستم. ... |
|
ادامه ... |
« حاجی فیروز » / علی جهانگیری | |
« حاجی فیروز » در اسطوره های قدیم مصر آمده است که وقتی « اوزیرس » خدای رویش و باروری ، عاشق خواهر خویش « ایزیس » گردید ، « ست » خدای شب و خشکسالی بر او خشم گرفت و او را کشت و به چهارده پاره قسمت کرد و به چهارده نقطه پرتاب نمود ، « ایزیس » سیزده پاره ی « اوزیرس » را پیدا نمود و به هم چسباند و او را زنده کرد ، تنها قسمتی را که نیافت آلت نرینگی او بود ، ظاهرا سبزه گره زدن در روز سیزده به جستجوی جفت و پاره ...
|
|
ادامه ... |
شعرهایی از مجید سعدآبادی | |
بهار امسال
یخ ها تن به آب شدن نمی دادند و رودخانه به انتهای قامتش خیره شده بود امسال درخت حس آن را نداشت که دستان شکوفایش را از جیب های سخاوتمندش / درآورد ... |
|
ادامه ... |
شعرهایی از محمد آشور | |
و از همینجورهاست که شاعریاَش شده
ماه را تا قرن حاضر آورده - همین شعر را برای مثال - و ماه تنها مشتی نمونه خروار است حتّا ستارهها! ... |
|
ادامه ... |
شعری از سیلویا پلت برگردان : فرشته وزیری نسب |
|
ماه دلیلی برای غمگین شدن ندارد.
از زیر کلاه استخوانی اش خیره نگاه می کند. به اینگونه چیز ها خو دارد. سیاهی هایش جرق جرق می کنند و پا کشان می رود. ... |
|
ادامه ... |
شعری از حميدرضا شكارسري | |
با «لوا»ي سبز در دست
به «دو» مي رسد از «دور» دور دور و از پشت برگ هاي غايب مي گويد : «دالي» ! ... |
|
ادامه ... |
داستانی از ابراهیم دمشناس | |
آفتاب بالاي بالا آمده، من روبروي اتاق توي كوچه ايستادهام توي حياط كه افتاده توي كوچهاي كه حياطمان را بلعيده. كليدپيچ توي دستم عرق كرده، ميان هشتاد و يك دستم خطي مارپيچ افتاده، پر از سيلاب عرق، اگر جسارت آن را داشتم خودم را دست آن سيلاب ميدادم. ديگر توانايي آن را ندارم، ديدار ان كابوس آشوبگر، انگيزهاي به من بدهد كه در ناتوانيام بگندد. ...
|
|
ادامه ... |
شعری از سسیل لوید برگردان : آزیتا قهرمان |
|
سسیل لوید CecilieLøveidمتولد 1951از مهم ترین شاعران معاصر نروژ است . اولین کتابش را با نام "موست " را در سال 1972 منتشر کرد. و از آن زمان تاکنون در کنار شاعری؛ به طور حرفه ای به کارگردانی و نمایشنامه نویسی و نوشتن داستان پرداخته است و بیش از پنجاه کتاب منتشر کرده است ...
|
|
ادامه ... |
شعرهایی از داریوش معمار | |
با امروز كه كارمندم،
پخش كنندهي اندوه در بطريهاي خالي زندگي انگار آبشاري فرو ميآيد، انگار گروه پرندگان در آبشار ... |
|
ادامه ... |
هوش مخاطب امروز،شعر اسلامپور را درک خواهد کرد گفتگو با شبنم آذر درباره اشعار پرویز اسلامپور در نخستین سالگرد درگذشت شاعر |
|
پرویز اسلامپور در سن 27 سالگی در ایران به شهرت رسید. تا آن زمان فعالیت مطبوعاتی داشت، سه مجموعه شعر منتشر کرده بود ، جریان شعر دیگر را در مقابله با شعر متعهد به همراهی چند شاعر بنیانگذارده بود وسپس به امضا کنندگان و مدافعان شعر حجم پیوسته بود. پرکار و شوریده سر و در همه زندگی اش تابو گریز بود. او پس از خروجش از ایران و انتخاب زندگی در فرانسه به همین پرکاری ادامه داد، تعدادی از آثارش را به همراه همسر فرانسوی" ان وی " و دوست سالیانش" پی یر" به فرانسه ترجمه کرد و ...
|
|
ادامه ... |
حرکت از افق تا آفاق تنها تر از آعاز تا ویرگول ها به کنار /نگاهی به شعرهای آفاق شوهانی منصور خورشیدی |
|
" ميان شعر آوانگارد دهه 70 و شعر آوانگارد دهه 90 رابطه يي بينامتني وجود دارد: چراكه اغلب شعرهاي آوانگارد يك هدف را دنبال مي كنند و اين هدف عبارت است از كشف زيبايي هاي جديد و ايجاد تغيير در جهان زيستي، اما چگونگي ظهور و بروز آن و نيز چگونگي اجراي آن در شعرهايي كه در حوزه شعر آوانگارد توليد و عرضه مي شوند، با همديگر متفاوت است." ...
|
|
ادامه ... |
غزل هایی از سیامک بهرام پرور | |
به روی جادهء واژه بیا قدم بزنیم
نگو که: «خسته ام آخر چرا قدم بزنیم ؟!» تمام هستی «من» را گرفته این دنیا بیا که تا ته دنیا «تو» را قدم بزنیم ... |
|
ادامه ... |
شعرهایی از مهرنوش قربانعلی | |
این آخرین جدال میان ماست!
ترووا، و اسب چوبی را به عقب نشینی وا می گذارم دروازه را که رو به غنائم باز کنی فوجی از دوستت دارم تاریکی را فتح می کند! ... |
|
ادامه ... |
شعری از میثم ریاحی | |
دلم می سوزد برای جهانی که
خسته در اتاقم نشسته است دلم می سوزد زیرا پرنده که می افتد آمیزشم با گیاه / بهم می ریزد ... ... |
|
ادامه ... |
شعرهایی از آفاق شوهانی | |
یا کلمه بود که رگ را میزدم راک با سلطان غربیاش پاپ
باز میکنم ماتحت هر چه عرعر و ارباب خون پیش چشمام به محراب میگرفت آب بازی میکنم یکی از خوابهایم را میروم وگرنه دلق مرقع من کجا و خوابهای شما ؟ ... |
|
ادامه ... |
شعری از علی رضا پنجه ای | |
من همیشه تحت 5 شنبه ی بی تو
خردادِ فراموش و 87 که هی کله پا شده ده سال با هزار موی سپید و موسیقی ِ یک رنگ نه بود خیال سرم برداشت اندیشه گم شد ... |
|
ادامه ... |
داستانی از هاینریش بل برگردان : علی عبداللهی |
|
دایی فرد من تنها آدمی است که خاطرات سالهای بعد از 1945 را برایم قابل تحمل می کند. دایی در یک بعد از ظهر تابستان از جنگ برگشت، آنهم با تنها دارایی خود: یک قوطی کنسرو که آن را محکم با نخ از گردنش آویزان کرده بود و چندتایی ته سیگار که با دقت گذاشته بودشان توی یک قوطی کوچک.اول از همه مادرم را در آغوش گرفت، من و خواهرم را بوسید و بریده بریده کلمات"نان، خواب، توتون" را از دهانش بیرون پراند، افتاد روی کاناپه و یادم می آید که چون قدش خیلی از کاناپه بزرگتر بود، آخرش برای استفاده ...
|
|
ادامه ... |
شعری از گروس عبدالملکیان | |
درسایه ی چیزی که نیست
نشسته است و چیزی که نیست را ورق میزند او تکه تکه بیدار می شود و تکه تکه راه می افتد و تکه های بسیارش، مرگ را کلافه کرده است ... ... |
|
ادامه ... |
داستانی از قباد آذرآیین | |
نصفه های شب،دستگاه تکثیرقدیمی و لندهور اداره آموزش و پرورش شهرستان م ،ناغافل،براتی ، تکثیرچی پیر اداره را می بلعد و از آن طرف یک ورقه ی پت و پهن با حروف سیاه ناخوانا و خطی خرچنگ قورباغه بیرون می دهد
براتی آشفته و عرق کرده از خواب می پرد، تو رختخوابش می نشیند و شروع می کند به نفس نفس زدن.. ... |
|
ادامه ... |
شعرهایی از واهه آرمن | |
زن از پشت پنجره
دور شدن مرد را میدید همراه ابلیس و مرد در راهِ رفتن همخوابگی زن را تصوّر میکرد ... |
|
ادامه ... |
شعرهایی از سی.کی. ویلیامز برگردان : علی رضا آبیز |
|
سی.کی. ویلیامز؛ یکی از نامدارترین شاعران معاصر انگلیسی زبان؛ در سال 1936 در نیوجرسی آمریکا به دنیا آمد. در سال 199 برنده ی جایزه ی پولیتزر در ادبیات شد. وی را چالش انگیزترین شاعر آمریکایی در میان هم نسلانش می دانند. شاعری اصیل با نگاهی غنایی به وحشیانه ترین واقعیت های زندگی روزمره. اشعار او روایت های فشرده و در هم تنیده ای از عشق ، مرگ و رازها و رهیافت های ذهن هستند که با زبانی صریح و دقیق بیان می شوند. شعر او سرشار از مضامین روزمره و معاصر است. ...
|
|
ادامه ... |
شعری از روجا چمنکار | |
رسوخ شراب سفید آلزاسی ات
در تنم اگر نبود اینطور تمام شب سخت مست نمی کرد سمت چپ تخت درد نمی کرد ... |
|
ادامه ... |
شعری از ابوالفضل پاشا | |
اگر از ریگهایی که در جوانی
از کفش خود درآورده بودم سراغ بگیرم چرا تعجب کنم که هر کدامشان سنگ بزرگی که چنان بالغ شدهاند و حتا ازدواج کردهاند ... |
|
ادامه ... |
تِم در هنر معاصر / شاپور جورکش | |
شعر ممکن است دارای تم مشخصی نباشد؛ اما این که می دانیم هدف خاصی دارد، کنجکاومان می کند که مفهومی ویژه را از آن بیرون بکشیم. شعرکودکی شامل ریتم و وزن بی هیچ مفهوم انتقالی هدف جذب یا ارتباط با دنیای کودکانه دارد. ...
|
|
ادامه ... |
غزل هایی از سید محمدعلی رضازاده | |
که دست ِ ابر ، شبی داس ِ ماه را بر داشت
که خون ِ تیره شب ِ رو سیاه را برداشت که قطره قطره ی باران ، به بندبند ِ زمین دوید و ، ریشه ی خشک ِ گیاه را برداشت ... |
|
ادامه ... |
داستان هایی از علی عبداللهی | |
دو پیرزال کنار ساحل مشغول ماهیگیری هستند. مدتهاست به همین گُله جا میآیند. یکی چاق است و خپله و دیگری لاغر و استخوانی. از جایی که من ایستادهام نمیشود دریا را دید. دیواري سفید و سیمانی بین ساحل و دریا درست کردهاند و جابهجا روزنه اي دايره مانند تعبيه كردهاند براي کلهکشیدن و دیدن دریا یا برای رد کردن قلابها، تورهای ماهیگیری و وسایل شنا و آببازی. ...
|
|
ادامه ... |
شعری از رویا زرین | |
خارج از ابعاد مثلث ام
دایره ای شکننده از هر شعاع مرکزی فرو شده در خویش به زمستانم بیا گرمم ... |
|
ادامه ... |
شعری از آزیتا قهرمان | |
در گیر و دار جنگ لاعلاج
همخانه ی گربه ای سفید و خپل شدم خون چکه داشت از سینه اش هنوز جای سمی گلوله چه ذق ذقی می کرد ... |
|
ادامه ... |
دو شعر از ویدیا برگردان : عباس صفاری |
|
ابرهای سیاه
از هر جهت بر آمده و آسمان را پنداری آتش و مه متلاطم کرده است ... |
|
ادامه ... |
شعری از بهزاد خواجات | |
شب به بیراهه می رود
آن جا که دراز دراز ، بیابان کور با عقرب ها و مارمولک ها هفت بازی ابدی را برده و در این سمت ، " هایدگر" با رویت تمام ورق های مرگ بازنده ای بزرگ است. ... |
|
ادامه ... |
نگاهی به عنصر روایت در شعر "روبروی هیچ کس" کتایون ریزخراتی حسین آتش پرور |
|
در گذشته شاعران ما در شعرشان داستان و روایت داشتند. و در روایت هایشان از زبان شعر استفاده می گردند؛ از رودکی بگیرید و بیایید به امروز. وجه غالب این بوده است.روایت آن چیزی که شعر امروز کم دارد، یا ندارد. و داستان امروز هم کم دارد یا ندارد و از آن طفره می رود. اخوان ثالث سازه ای را که به شعر نیمایی افزود همین روایت است. ...
|
|
ادامه ... |
شعرهایی از م.موید | |
چگونه است این ؟! / نمی دانم !
نام شبدر / شیدایم کرد و نام های برآمده از آن شما / شبگیر / شایگان ... |
|
ادامه ... |
شعرهایی از هرمز علی پور | |
گلی که مبتلای خورشید است
خودش هنوز نمی داند چون ما که به تأخیر باران به ترس می افتیم ... |
|
ادامه ... |
شعری از علی باباچاهی | |
لمس میکند وُ بو میکشد / شب و روزش را
روز و / شب سالکِ راههایِ متواریِ در راه است روز و / شب راه در ساقِ پاهایِ اوست / فکر نمیکند به رسیدن ... |
|
ادامه ... |
اینجا و آنجا
- نگاهی تازه به سرودههای نصرت رحمانی
- «هشام مطر» برنده جایزه جورج اورول شد
- جایزه ادبیات داستانی زنان به «روث اوزکی» رسید
- توصیف علی باباچاهی از مسعود احمدی
- سید علی صالحی: شعر مسعود احمدی از زندگی سرشار بود
- «آزما»ی جدید منتشر شد
- سرانجام مردی که از «شاملو» کند و به «اخوان» نزدیک شد
رمان پنج باب در رجعت سلیم و دوالپا نوشته ی احمد درخشان |
دیگران
آرشیو
عضویت در خبرنامه
لوگوی پیاده رو
شرایط درج آگهی در پیاده رو |
کانال تلگرام پیاده رو piaderonews@ |