شعری از علی باباچاهی
ارتقاء
شعری از علی باباچاهی
لمس میکند وُ بو میکشد شب و روزش را
روز و شب
سالکِ راههایِ متواریِ در راه است
روز و شب
راه در ساقِ پاهایِ اوست فکر نمیکند به رسیدن
منزل به منزل است رسیدن همه را پشت سر گذاشته
روز و شب
گاوِ زرد و گلِ زرد چه تفاوتی دارد برای او؟
باغچه را که بیل بزنی شمشهای طلا را پیدا میکنی
چه تفاوتی دارد برای او؟
شبهای سترون ستاره پرورند باشد/ نباشند!
گوشی را برداشت وَ فکر کرد به اسکلتهایی که اندک اندک
جمع میشوند دور و بَرش
تفریق جمع متفرق متشکل
چه تفاوتی دارد؟
تنهایی در جمع نیز قابل تفریق نیست
با چشمهای مغولی پوستِ حَبَشی صورتِ چینی
مکالمه ممکن است ولی
دور و برت جمع هم که نشوند ممکن است ولی
معرفتی نیستم قصصی تذکرهالاولیایی
ریگی که در کفش من است به یک / دو گرم طلای بدلی هم
تبدیل نمیشود بِشود/نشود!
راه به اوراد و اذکار تازه افسون تازه روغن تازه ـــ
قربانی تازه نیاز دارد و تقریباً روز و شب
حواس اشیا را پرت میکند کفشی که هنوز قدم در راه نگذاشته
بگذارد/ نگذارد!
لینک کوتاه : |