شعری از نگین فرهود


شعری از نگین فرهود نویسنده : نگین فرهود
تاریخ ارسال :‌ 28 خرداد 00
بخش : شعر امروز ایران

می‌گویند:
-مردم!
-مردم!
و نام می‌بری از او که در بُن چاه افتاده اسمش
بالا نیامده از دالان‌ِ دهان‌
-مردم!
مردم
بالا می‌آورندش بالا با دلوی که در حنجره‌ات داری  آخون
می‌چکد از حروفِ لای بزاقت
چک ...
چکاندنی
و می‌دانند
مبشّر «آن مرد آمد»ست
در کتاب‌های درسی
و می‌دانیم
صدایت سان‌دیده‌
در بیلبوردهای شهری
به جوانی بدل شده با جامه‌ی ابریشمینِ نسیم و
می‌گویی:
-مردم!
مردم
هدایت می‌کنند هوا را به ریه‌های تهران
پس نفس نفس می‌چرخی و «بر هم می‌زنی چرخ»
و در چهارراه روغن نباتی
به درک عمیقی از شرکت آب و فاضلاب می‌رسی
-مردم!
-مردم!
«من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک»
مرادت شب‌پره‌هاست
که از ضایعات جنون ما می‌نوشند و
در کندوی جمجمه‌ها
وهم شیرین عشق را کُشته‌اند.

این کیست این
که پایین می‌رود از پاهاش می‌خزد بیرون
که حشراتِ مغزش
خاک را می‌کاوند پیِ رسولی
این کیست این
که رفته است کجا و رفتار رفتنش را می‌آموزد به بادها
و اسم‌های زیادی دارد
برای سر برگرداندن از صورت
وقتی می‌گویند مردم:
- مردم!

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :