شعری از نگین فرهود | |
نویسنده : نگین فرهود تاریخ ارسال : 11 آبان 97 بخش : |
پس برخاستم
از قوز کمر
با جریان خمیدهی در رگهام سرخ
با معاشرتِ سالیانِ زخم و پوست
که بارها
لهیده
مینشستند به هم
در سوگِ آن جوانیِ ایستاده لای استخوانِ مرگ
برخاستم از جهلِ پاهام
به در طبیعتِ اشیاء
که گرم
به رفتار شیر آب
بر کسالتِ ظرفهای مهمانی
سرد
به هیجان تخت
در برهنگی خواب
و این مزاج خانه است
که برخاسته
به سلولهای من میخزد.
ای گیاهِ آپارتمانیِ محزون
ای نشستهای در پاهای ریخته در خود
از تاریکیِ گوشام درآ و بگو
چگونه آفتاب در لیوان بلند یخ میمیرد؟
چگونه مرگ
از بیتفاوتیِ انداماش
برخاسته
با صدایِ شیر آب؟...