شعری از علی جهانگیری


شعری از علی جهانگیری نویسنده : علی جهانگیری
تاریخ ارسال :‌ 15 فروردین 93
بخش : شعر امروز ایران

اردیبهشت دیر کرده

و مادرم در بهار نارنج درد زائیدن دارد

كمي جلو تر

زمستانی شمالی با موهای بلند

كم كم به تمام لحافم نشت مي كند

و باران بزرگ 

آسمان تاريك را مي خورد

دست هايي كه وزن بارش برف را مي آموزند

دست هایی که نگهبان چشم هاي تو بوده

و نگهبان زيبايي ديگر من

كه جوان مي ماند

ـ در اين بلوط كهن

ـ و اين جوانه ي كوچك

ـ كه مي بخشم به اقيانوس.

يك پر كوچك برف

روي بال هاي دريا

زنی با من این را در خواب هایش گفته بود

و هيچ طوفاني اين را نگفت

: نارنج هاي درخشان

: نارنج هاي درخشان

مادرم مي رقصد

زير باران لاغر بهار

و تنها بخاطر آن نارنج ها ی درخشان

گهواره ي مرا فرا موش مي كند

تنها براي آن نارنج ها

درخشان و ديوانه مي رقصد

پایان این خواب

زنی قامت اسب را اندازه می گیرد

به پیش گویی زنان ايمان دارم .

و به دسته هاي علف .

و به مادياني كه علف زار در شيهه اش قد مي كشد .

خونم را به سوي تو بر مي گردانم ،

مادر درخشان !

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : افسانه توکلی - آدرس اینترنتی : http://

دروود جناب جهانگیر کار خاصی خواندم بابکار گیری سوژه های ناب موفق باشید گرامی