شعری از علی جهانگیری
نویسنده : علی جهانگیری
تاریخ ارسال :‌ 23 آبان 97
بخش :
شعری از علی جهانگیری

روز را اندک می‌شماری
این روز، شب‌های زیادی با تو بوده
مانند نقطه‌ای طولانی
چیزی که نیست
چگونه گفته می‌شود؟
روزی که نیست، چگونه بارها و بارها کشته می‌شود؟
شبیه اولین بعدازظهری که کشته شد
گلویش را گرفتم و از پنجره پرتابش کردم
پرده را کشیدم
صدای افتادنش را نشنوم
و در ادامه هر چیز که نیست را
بامداد و شامگاه و...
هربار پرده را کشیدم
صدای چیزی که نیست را نشنوم
پنجره‌ها کافی نبودند
به دیوارها هم پرده کشیدم
روز را آویختم به هر چیز
و بالای جنازه ی هر چیز
امضای خودم را گذاشتم
در کاغذهای سپید
با خطی سپید و صدایی سپید
و این‌همه روز و شب
شبیه بی پایان
چسبیده بودند به کاغذی سپید
پرده‌ی سپید کنار می‌رفت و یک لیوان چای
پرده‌ی سپید کشیده می‌شد و یک لیوان چای
روزی که نیست
روزی که هرگز نیامده است
اما نمی‌رود

بازگشت