شعری از علی جهانگیری
تاریخ ارسال : 6 خرداد 01
بخش : شعر امروز ایران
۱
مه میآید
و صدای پچپچ جنگل محو میشود
پاورچین پاورچین
از طرح نیمهتمام درختان میگذرد
با پنجههای نرم ، تا پشت پنجره
تشویش را میآویزد روی پردهها
مسافتهای کوتاه بیپایاناند
از دست تا پنجره
از پنجره تا پرچین
تا تنهایی، تا مه
مادر ترسهایش را به تمام درختان آویخته
مه را فوت میکند به روسریاش
به گیسوهای بلندش
به تختخواب دو نفرهای
که در سکوت
سهم خودش را بهانه میکند
۲
تنها سکوت پس از گلوله بود
شبیه افتادن زمین به سمت درخت
درخت به خاک میافتد و زمین به هوا میپرد و پرنده باران دود میشود و این خاموشی
خاموشی پر از بمبهایی است با ضامنهای کشیده
در ذهن باد آژیر میکشند
میوزد و بوی لاشهی گراز بینیام را مجروح میکند
بیناییام زخمی میشود
جنگل پناه میبرد به بالاتر
بالا را باید پانسمان کنم
تنها یک گلوله کافی بود
بلوطی تا همیشه در من دست و پا بزند
و چشمانداز خونریزی کند
تنها یک گلوله
تا تصویر یک درنا
روی صورت زخمی رودخانه تا همیشه بپرد
تنها یک گلوله
و این خاموشی خشن
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه