شعری از سامان اصفهانی
تاریخ ارسال : 23 تیر 98
بخش : شعر امروز ایران
سعدآباد شکسته بود
سرسام رود از چشمهای تو میگذشت
برگی اما سبز نمیشد
به چنارها نگاه نمیکردم
که در انتهای خود بیهوده به آسمان پناه برده بودند
پناهِ من رنج تو بود
که بهار را با چشمه در میان گذاشته بودی:
سبزِ برگها
سبزِ دستها
و سبز دردها...
وقتی که رنگها از رنج تو میبازند
ای آمال بیکران!
روزی با عطر جاریِ چنارها
پلک زخمهایت را خواهم بست.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه