شعری از سامان اصفهانی
نویسنده : سامان اصفهانی
تاریخ ارسال :‌ 8 آبان 96
بخش :
شعری از سامان اصفهانی

سورآکواریوم
شیشه‌ی آکواریوم را می‌شکنم
باغ آزاد می‌شود
سنگریزه‌های مغشوش    آرام می‌گیرند
جمعیت ماهیان هوا را آن‌قدر لمس
که دست و پایشان بلند می‌شود
آنها که باید بروند   می‌روند
صدف‌ها در تصادفی با پوچی‌شان مصادف می‌شوند
 سکوت می‌کنند
سبزه‌های لجن‌خوار
سر هر چهارراه
برای هوای پاک سوت می‌زنند
درختان
به سرفه‌ریزه‌ای     تخدیر برگ را فراموش
 
پیاده‌رو
به سهم‌های مساوی برای شاعران و گدایان تکه‌تکه می‌شود

یک نفر مشکوک
با شکوفه‌ها
گل‌ها
میوه‌ها
کوچه را چراغانی می‌کند
شاید که شهیدان و عروسان
به خاطره‌های بهتری آذین بشوند

چیزهای بسیاری سوار بر عطر هوا می‌شود
دلالان دهانشان را به حباب‌های آب     عاریه می‌دهند
مغز آب
از امواج آل‌گرفته
سوت می‌کشد
صیقل می‌دهد

دیگران هم با چیزهای بسیار چیز می‌شوند
و کسی نمی‌خواهد ببیند
فقط
یک آکواریوم شکسته است
و من از پشت شیشه   
پرده را کنار می‌کشم
شاید ابری دوباره خودش، خودش را به اتاق دعوت کند.

بازگشت