شعری از رزا جمالی
تاریخ ارسال : 29 اسفند 93
بخش : شعر امروز ایران
سبدِ کالا
رُزا جمالی
1
دستِ خالی برگشته بودیم؛ من وُ عروسکِ اسفنجی ام !
در خیابان بغلی همهمه پر بود؛ من بودم وُ او - تک حمله هایی از آن سوی مرز
یک خرابکاریِ معین:
عوضی؛
رایانه ای؛
بی در وُ پیکر!
حملات سایبری مغزم را منکوب کرده بود وَ من مجبورم که اعتراف کنم:
از سلول های مغزم سلاحی سرد ساختند
از جمجمه ام خاطره ای که گم شد
وَ مردمک ام بدل شد به موشکی همینطوری
و ای کاش که می فهمیدی تو؟
تو که انگار هوش عاطفی ات چیزی در حد درخت است،
و یا حکومتِ وحش !
هلوی بی نمکی که تاریخ را پشت وُ سر جویده است سراسیمه
دستپاچه سراسیمه لباسش را هم پشت وُ رو پوشیده است وارونه !
2
گردنه ی بغلی حیران است؛ اشتباهی پیچیده اید؟!
هیس. هیس. یواش .یواش.
من همین بغل بودم ، کیفِ دستی ام کناری بود. پشتی
تو سهوا نشانه گذاری می شدی ،
اشتباهی شاید.سفت و چفت روی مغزِ سرم
از مرز غربی یا شرقی فقط یک حمله کافی ست تا ویران ام کند
من اینجا در بزرگراهی که غرب وُ شرق وُ شمال وُ جنوب نشانه اش رفته اند
خاطره ی پریروزم را انبار می کنم
وَ تراکتورها وَ یا بلدوزرها را در بسته جاسازی می کنم !
3
گفته بودم پریروز:
امسال سال اقتصاد کش لقمه ای ست
امسال سال سیب زمینی ست .
4
اگر فردا به نتیجه ی قطعی نرسیم؛
پس فردا حتما خواهیم رسید.
5
اما چند لحظه بعد :
بایگانی شده بودیم
مذاکرات انجام شده بود
رو به وخامت گذاشته بود در سراشیبیِ کند؛ لیگِ برتر
انگار دارد تکه قطعه می شود در آخرین حمله
مسیر گنگی ست ظاهرا
خواب بودی مگر؟!
چند ثانیه بعد؛
هفت سال از تاریخ اش گذشته بود حتما
کجایی تو؟!
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه