شعرهایی از صابر حسینی


شعرهایی از صابر حسینی نویسنده : صابر حسینی
تاریخ ارسال :‌ 16 تیر 91
بخش : شعر امروز ایران

1

 

روزی که برج های شصت طبقه

جلو تابش آفتاب را

بر شیشه های رنگی گرفت

تاریکی

تا کنار سجاده ی مادر بزرگ

پیش آمده بود

 

 

2

 

هیچ نیرویی

درخت و تبر را نمی تواند

آشتی دهد

جز دست های یخزده ی دخترکی

که برای زیستن

در جنگلی تاریک

خواب شومینه و هیزم می بیند

 

3

 

ما سال هاست مرده ایم

می توانیم فریاد بزنیم

دشنام بدهیم

اما دشنام هایمان راه به جایی نمی برد

ما تنها می توانیم

از میان دیوار ها

و انسان ها بگذریم

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : yek nafar - آدرس اینترنتی : http://

انگار دقيقا شعرها رو به ترتيب نوشتيد.
اولي خيلي عالي و دوست داشتني بود. مرحبا .

دومي معمولي .

و سومي ... شبيه شعر نبود!

به خاطر حس خوب شعر اول متشكرم.

ارسال شده توسط : رضا محمدي - آدرس اینترنتی : http://

اقا من از شاگردان شماهستم شعرت ون عالي بود