شعرهایی از صابر حسینی
نویسنده : صابر حسینی
تاریخ ارسال :‌ 16 تیر 91
بخش :
شعرهایی از صابر حسینی

1

 

روزی که برج های شصت طبقه

جلو تابش آفتاب را

بر شیشه های رنگی گرفت

تاریکی

تا کنار سجاده ی مادر بزرگ

پیش آمده بود

 

 

2

 

هیچ نیرویی

درخت و تبر را نمی تواند

آشتی دهد

جز دست های یخزده ی دخترکی

که برای زیستن

در جنگلی تاریک

خواب شومینه و هیزم می بیند

 

3

 

ما سال هاست مرده ایم

می توانیم فریاد بزنیم

دشنام بدهیم

اما دشنام هایمان راه به جایی نمی برد

ما تنها می توانیم

از میان دیوار ها

و انسان ها بگذریم

بازگشت