شعرهایی از ایرج زبردست
تاریخ ارسال : 26 آذر 04
بخش : قوالب کلاسیک
پیراهن فریاد به تن کرده وطن
( وقتِ رفتنِ دیوِ سیاس )
رباعی های ایرج زبردست
١
زخمی ست دهان و واژه ها دار به دوش
خون است که می کِشد شبِ تار به دوش
پیراهن فریاد به تن کرده وطن
پیداست به ماه سایه ای مار به دوش
٢
جز صبح در این واقعه بر دار نشد
آن شوکت و تاج و تخت تکرار نشد
با گریه گذشت شادی از خاک وطن
این قوم به خواب رفته بیدار نشد
٣
( رباعی - ترانه)
تو خونه و کوچه
جشن و شادی و صداس
وقت سحر و...
شکفتن پنجره هاس...
روز اومده رقصون
دفِ خورشید به دس
روز اومده
وقتِ رفتنِ دیوِ سیاس...
۴
بر چهره روز - زخم ، وا کرده دهن
انگار سکوت ، شهر را کرده کفن
ایران شده زندانیِ آن دیوِ سیاه
پیراهنِ خون کرده دماوند به تن
۵
شب ، حادثه در حادثه تا صبح نشست
پشت وطن از غریبه و دوست شکست
خون است میان شهر تابوت به دوش
هر سایه گلی سرخ گرفته ست به دست
۶
شب ، سرب سیاه
ماه در تاب و تب است
ترسیده هوا و حرف سرخی به لب است
تیغ است به دست باد ....
خون است وزان ....
گویی سر هر ستاره در تشت شب است
٧
پیچ و خَم رودهاش رگهایِ تنم
در سایه او تکیه به خورشید زنم
الوند در آغوش و به سَر تاجِ خَزَر
بوسه زند آسمان به خاکِ وطنم
٨
امروز جهان امید را گم کرده ست
آن زمزمه سپید را گم کرده ست
درها همه قفل و آسمان زندانی
پیداست خدا کلید را گم کرده ست
٩
در آینه می خواند زمان شعر مرا
می داد به خورشید نشان شعر مرا
هر چند که از خاک فروتر هستم
بر کوه نوشته آسمان شعر مرا
١٠
زخمی ست هوا - شهر تهی از شادی
خون می چکد از چهره هر فریادی
زنجیر به پا و دست در دست همیم
ایرانِ مرا ببوس ای آزادی ...
| لینک کوتاه : |
چاپ صفحه
