شعرهایی از ایرج زبردست
نویسنده : ایرج زبردست
تاریخ ارسال :‌ 23 تیر 99
بخش :
شعرهایی از ایرج زبردست

*سه رباعی از ایرج زبردست*


" به راه و ماه ، نیمایوشیج . وَ برای ماه ریخته بر سنگ ، شاپور جورکش "

 

۱

از قامت واژه ، طرح فردا انداخت
 
پیراهن کهنه را به دریا انداخت
 
هر پنجره ای گوش به افسانه سپرد

هر کوه مرا به یاد نیما انداخت


۲

ای مردم شهر ، عطر هوش آوردم

کوه کلمات را به دوش آوردم

تا بار دگر پنجره ای باز شود

یک تکّه از آسمان یوش آوردم


۳

درویش همیشه بی نیاز آینه است

صدقای سرود*  شهر راز آینه است

با سنگدلان سنگ در دست بگو

آیینه اگر شکست ، باز آینه است

 

 

*شاپور جورکش* : ایرج عزیز ، باید چکاد استخوانسوز وازنا را به سالیان کمین زده باشی، تا چنین بایسته جان و جهان نیما را دریابی. باید استغراق نیما را چنان که می گفت در سطور باستان ، غوطه زده باشی تا از ژرفای عریان نیما ، پیراهن کهنگی را دور انداخته باشی . این آغاز همان شهابی ست که در این قالب کهن ، از برآمدنش گفتگوها داشتیم . نوید این شعرها ، این ست که قالب رباعی گام  به گام توانایی و ممارست  شما را یکسره هم عنان شعر دراماتیک نیما تراوان کند

 

*صدقای سرود* به معنای ترانه پاکی و راستی نامی ست که نیمایوشیج در رباعیاتش به خود داده است

بازگشت