شعرهایی از آزیتا قهرمان
تاریخ ارسال : 12 مهر 96
بخش : شعر امروز ایران
بعد از تو
حقیقت را به شکل ابری دیوانه
یا گلی که میخزد در شکاف سنگ
حقیقت را به هوش نوازش و شانه
یا آفتابی که ذوب شد در آغوشم
با استخوان و گوشت وخونت
خواستی نوشته باشم؟
اما عزیزم
بعد از تنی که در تن دیگر آینه را پیمود
روحی که تکثیرشد و عین ستاره تابید
دیگر نمیتوانم از همان راه پرت خاکی
یا با آن دستخط صبور ساده
از کلمه به لبهایی که بوسید
از سکوت به لکههای کبود آبی
و نیمرخ غایب تو
پشت اینهمه تاریکی رسیده باشم.
برای شروعی که ناگاه دوباره ایستاد
سپیداری که سبز در آتش قد کشید
بیا راه دیگری در این داستان پيدا کنیم
ایوان دلگشایی رو به آن صبح قشنگ فیروزه
در شهری که شاید دیگر هرگز نباشیم
یا دو باغ نرگس از غروب چشمها
در انتهای یک شعر...
برای همین گیج و منتظر
هنوز به ساعتی که بیصدا رفتی...
میریزم
چیزی ندارم تا برایت نوشته باشم
جز هقهق سرخوردن حروف زخمی
که خوابی عحیب را باید
روی صفحه سیاه نقاشی کنند.
بنویس گل زرد
دستی از میان شب ظاهر شد
دستی با شاخهای گل زرد
صدایت کرد بیا با من بیا
دستی که دستت را گرفت
کلمهها را برایت نوشت
خاکسترها را شست
خانه را دوباره چید
دستی از گوشههای فراموش
از پشت سالها بیرون زد
و دعوتت کرد
به شرح آن قصه عجیب
آن راز هرگز نگفتنی
دستی با شاخهای گل زرد
گل زرد جادویی درخشانی
پشت آن سکوت سیاه و ناچار
پشت آن تاریکی ترسناک و بیانتها.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه