شعرهایی از آزیتا قهرمان
نویسنده : آزیتا قهرمان
تاریخ ارسال :‌ 27 آذر 94
بخش :
شعرهایی از آزیتا قهرمان

از نو


کنار دریا    روبه‌روی کوه    زیر همین آسمان
زمین را از نو دوباره تا کردم
ماه در چمدانم بود
باران را بلند روی دست گرفتم

اسمم نه مهاجر است این‌جا نه تبعیدی  
به لهجه‌ی محلی دنیا
همان که خاک مادرم قسم خورد
نشانی‌ام آب است  
شعر حالا تنها سفر می‌کند
در جاده‌هایی گیج مثل یک سؤالِ طولانی
که رازشان رد چند بریدگی ست
عزیزی که اقیانوس و دره‌ها را
به نامش طی کردم
ستاره و صحرا
روی مسیرِ کودکی روشن می‌تابید
باد دزدیده بود جلدم را
در جمله‌ها سنگ زوزه می‌کشید

فقط مسافری که شعر می‌نویسد
نه آن‌قدر ساده  
بسته‌ای کوچک
با روبان رنگی و مهر خاورمیانه
سطری برای عنوان اخبار امشب
تحقیقی برای حد مرگ  
به شکل یک پرچم   صورتک    سایه

کنار دریا   روبه‌روی کوه    زیر همین آسما ن
پشت دری بسته
گربه‌ی سفید خانم اسونسون را به سینه چسباندم
کلاغ   و  سرو  و هرچه ساعت
از شدت سکوت از آغوش من پرید
و حقوق بشر دستش را
به جای دوری گرفته بود تا شلپ نیفتد

من وسواس خوب بودن گرفته ام این‌جا  
مرض اجرای دقیق قانون   
شعر اما خودسر و پا برهنه
آس‌وپاس و بی‌کجا...
در حروفش تگرگ و شیشه در جنگند  
تلفظ رودخانه در زبان او عمیق و آبی
تنها  « نه » گفتن معنای عاشقانه‌ای دارد


حالا دیوانگی از امضای شما فوری‌تر
خوابی که دیده‌اید به شرطِ چرا
یا به رسمِ آیا
مرزهای مرا دیگر اهلی نمی‌کند

کنار دریا      روبه‌روی کوه      زیر همین آسمان
دهانی که قفل بود آهسته بوسیدم
خدا نگهدار
برگشتم از بهشتی که «دوستت دارم» بلد نبود
راهی که دیگر تو را نمی‌رفت
محکم مرا زمین کوبید

برگشتم
این شعر لخت
این آسمان زخمی را بغل کنم
برای صبحی وحشی و درختی پابه‌راه  
شهر دیگری بزایم
روبه‌روی کوه     کنار دریا    زیر همین آسمان .

۱۳۹۳ آلانیا



چه عاشق‌هایی

برای ما که شکل فراق در آینه افتادیم
و مرغِ تشنه به کاغذ ِفال نوک می‌زند
برای عرض یادش بخیر در آن زمین شعله‌ور
و خط نازک باران  پشت کاسه‌ی سفال نیشابور


دریایی که عاشق بغل زدم
از پر و پهلویم می‌چکد هنوز
چه عاشق‌هایی بودند
همه غریبمرگ و فراموش
سربه‌هوا و قدشان کوتاه  
فقط تا شانه‌ی خدانگهدار
به سال و ماه و خواب ریخت
به رودخانه‌ای که رفت  
می‌رود
اما همیشه این‌جاست

هنوز در فکرم
کجای راه از روی ساعدم پریدند
کی بی‌صدا روی لبم جان دادند
مثل انقلاب که تا کرد قد درخت‌ها را تا زانو
اسم مرده‌ها را نوشت پیشانیِ خیابان
سوراخی چک‌چک در گلوی اردیبهشت
محتاج سوزن و چسب است
آغوشی که درزِ پاره‌اش را
باید در سینه‌ام دوباره بدوزم

زنده‌ام هنوز
حتی اگر شما استخوان‌های غرق و پوسیده
ته دریا تیزآبِ آهک و مرگ است
ته دریا اژدها روی صدا خش می‌اندازد
ته دریا...
ماه دکمه‌ی کنده از ژاکتِ نخ‌نمای فرسوده
پشت جمله‌هایی که باید تمام و برگردم
مثل زنی ترسیده که از تاریکی بلندی
 ناغافل پریده باشد

چه عاشق‌هایی بودند
همه خسیس و فراموش
سنگ قبرهای مرمر سفید
گل‌های داوودی پلاسیده
همه را با خودشان بردند
به رودخانه‌ای که رفت  
می‌رود
 اما همیشه این‌جاست


۱۳۹۳ مالمو

بازگشت