ریگ
12 شهریور 99 | داستان | پیام پاک‌باطن ریگ
«کُره خر پدر سگ!»
و پَس گردنی آبداری که پِسرک پهن زمین شد! مادرش که از فَرطِ عصبانیت چیزی نمانده‌بود قالب تُهی کند، چشم را بست و دهان را باز کرد:
«ذِلم کردی ذلیل مرگ شده‌ی تخمِ جِن.»
«بسه اعظم، خوبیت نداره، این‌قدر این بچه رو ناله و نفرین نکن، خدا قَهرش می‌گیره‌ها.»
...

ادامه ...