داستانی از قباد حیدر
31 تیر 01 | داستان | قباد حیدر داستانی از قباد حیدر
کاملیا گفت : یک بار دیگر سرت را جلو بیاوری می شکنمش! پرده را رها کردم و آخرین تصویر دیده ام از خیابان این بود! مشت گره شده ی مردی که به سمت فک مردی کوتاه تر از خود رها می شد ...

ادامه ...