گردش / داستانی از غزاله مطلبی
1 اردیبهشت 91 | داستان | غزاله مطلبی گردش / داستانی از غزاله مطلبی
من و دوستم و همسایه ی جدیدمان ادی می رفتیم تا در حوالی شهر دور بزنیم .دوستم راننده بود ،من کنارش نشسته بودم و ادی روی صندلی های عقب پاهاش را دراز کرده بود و برای هر ماشینی که از کنارمان رد می شد دست تکان می داد .به ادی گفتم:تو غذایی چیزی همرات آوردی؟ ...

ادامه ...