داستانی از عطیه خراسانی
4 اردیبهشت 04 | داستان | عطیه خراسانی داستانی از عطیه خراسانی
مادربزرگ رفته نشسته توی راهروی ورودی و صدای قل‌قل قلیانش بلند است. دیشب زیر گوشم گفته بود: «سه روزه چشم راستم می‌پره!» وقتی چشم راستش می‌پرد ...

ادامه ...